امروز دیگر مادرم طوطی (با اسم کوچک طوطی) را بیرون می کند . البته حق دارد وقتی من کمتر خانه ام...
چقدر دلم برایش تنگ می شود دلم می خواهد مثل پسران خیابانی شکست عشقی خورده بنشینم زار زار گریه کنم . انگار تقدیر می خواهد من کاملاً پرگاری باشم که سوزنی ندارد که دور آن بگردد...
حالا دیگر تنهاییم کامل شده و آن جای خالی سنگین همراهم دارد حسابی اذیت می کند بد بار و سنگین تر شده است...
برای همین مجبورم زرت و زرت پست بگذارم تا تخلیه شوم گیرم که این وبلاگ در نهایت خوشبینی 2 خواننده دارد! _با خودم که 3تا می شویم!_
طفلک طوطی :(( :(( :((
نمی شه یه کاری بکنی که بیرونش نکنن؟
حالا کجا قراره ببرینش؟
گناه داره :((
و البته طفلک خودت :(
اون همسترو دیگه نداری مگه؟
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی غم انگیز بود این پستت!
نه اونو خدا بیامرزه!
راهی نداره تو خونه ای که حق حضورت توش رو هواست حق حضور طوطیت رو خدا بیامرزه دوباره
انگار ریاضی نمره ی خوبی نمیگرفتید؟ آقای فورد ،مرد دوم ، آدم نامرئی ها ، ... این همه خواننده !فقط ۳تا؟؟؟؟
بی انصافیه !