همه اش تقصیر این ماشین من است خودش گاهی بخواهی نخواهی می رود روی حالت اتوپایلوت . مرا برد جایی که چند هفته و چند روز پیش بودم . آن جا اصلاْ جزوه ها راحت نبودند گذاشتمشان توی کیفم بخوابند . کفش هایم از این که از ناحیه سوراخ شده یشان آب نفوذ کرده بود ناراضی بودند و قرچ قرچ غر می زدند . گوشیم که آتن نمی داد و شارژ نداشت جینگ جینگ بهانه می گرفت و سازم که چیز هایی یادش بود آن جا تمام وقت بلند بلند ناله می کرد...
تجهیزات کامل ما هم که از دانشکده راه افتاده بودیم شامل یک کوله ی ۱۰۰ لیتری بلکه بیشتر جای خالی بود که سنگینی می کرد...
با این گروه غیر حرفه ای اگر شب نورد نبودم لابد توی آن کوه تاریک تاریک می ترسیدم!
جزوه های فارما از آن کوه تاریک تاریک نترسیدند؟
اگر جزوه های بهداشت وپرورش من بودند قطعا می ترسیدند!
یاد کتاب "بریدا" پائولو کوئلیو افتادم... شب، کوه تاریک، بریدایی که می ترسد..