امروز که رفته بودم پی کاری که تابستان می خواهم بکنم دوباره رفتم توی احساسات دو سال پیش تابستانش! درست وقتی تمام روز روی صندلی می نشستم و چهار تا ایمیل می دادم و چهار کلمه انگلیسی یا فارسی زبان چربی می کردم... حتی أن اواخر داشتم پول درست حسابی در می آوردم...
آن موقع در شرکت حسابی عزیز دردانه بودم و همه فکر می کردن دارم به قول توسلی پلکون طرقی را یکی دو تا می کنم سخت ترین ترس های دنیا را داشتم! می ترسیدم از آن ها شوم صبح بیدار شوم به شرکت بیایم پول در بیاورم شب خانه بروم یک دست روی سر بچه هایم بکشم شب با زنم... و دوباره صبح سرکار بیایم و پول دربیاورم...
یک روز صبح آن قدر به من فشار آمد که از دفتر فرار کردم حتی حقوق ماه آخر را هم یک ماه بعد رفتم گرفتم!
من مرد این زندگی ها نیستم خوب می دانم. بله برایم شغل درست حسابی وجود ندارد پس فکر می کنید برای چی دارم ادای نویسنده ها را در می آورم؟
اسیر روزمرگی شدن فوبیای وحشتناکیه...خیلی وحشتناک!
:) . چقدر ادای نویسنده در آوردن را خوب بلد است آقای کافی .
اصولا برای کسی که نیاز فوری اش بوران است این چیزها عادی است.... فوبیای فضایی و احیانا قدیمی .
اگر خوب بلد بود که تا الان حداقل یک داستان چاپ کرده بود...