مادرم که هر شب خدا را دعوت می کرد خانه یمان خدا دعوتش کرد و امشب رفت خانه یشان!
حالا من و بابا هستیم و هنوز هیچی نشده لیست برنامه های تفریحی شب هایمان را داریم پر می کنیم! کمتر این موقعیت ها پیش می آید شایدچون مامان به طرز راسخی معتقد است بابا برایم بد آموزی دارد...
از آن طرفی هم نگاه کنیم چقدر خوش به حال مادرتان حالا صفر تا آقای کافی کنارش هستند و این خیلی کم پیش می آید و تازه مهمانی تنها تنها هم رفته اند آن هم خانه ی خدا...:)
ما راضی مامان راضی خدا راضی گور بابای ناراضی!