این دیگر چه وضعی است سیخ و کباب در دست که نمی شود وضع حمل کرد هی مواظبی کدام ممکن است بسوزد حواست به بچه که نیست... :((
یک روز تمام نوشته های قبلی را پاره کردم و تازه دوباره پیرنگ داستان را نوشتم حالا هم مجبورم فردا بروم سر این کار کذا و باید الکی ذهنم را مشغولش کنم هزارتا دردسر دیگر دارم من این جا غر نزنم به کی غر بزنم تازه خاله ی ژورنالیست هم همه اش زنگ می زند هولم می کند! دارم دوباره غاطی می کنم پس کی باید وقت کنم ادای نویسنده ها را به عنوان شغل اصلی در بیاورم؟...
پ . ن : چه قدر خوبه آدم همین جوری غر می زنه حال می ده! من که کسی رو ندارم غر هامو گوش کنه خوبه این جا هست!...
اه انگار دارم بلند بلند فکر می کنم...
آه... مواظبش باش فکر های سنگین در سرت حمل نکن که مبادا به بچه آسیب وارد شود ! همین طور بگذار فکرت روند عادیش را طی کند تا بچه طبیعی به دنیا بیاید و به سزارین افکار احتیاج نباشد به خاله ژورنایستت هم بگو که بچه زودرس کلی دردسر دارد باید این بچه آرام آرام رشد کند... باشد که این بار بچه را در همشهری داستان بپذیرند و بی خانمان نشود!
وبلاگ نقش خطیرش غر شنیدن است ... ولی مشکل اساسی اش این است نباید آدرسش را به کسی که دنیای بیرون می بینی اش یا می شناسی اش بدهی .. یک نصیحت بود از دوستم به من ولی رعایتش نکردم ..حالا یک نصیحت است به مرد دوم اگر گوشش کند وبلاگ نقش خطیرش را به درستی انجام میدهد. . . و میتوانی بلنـــــــــــــــــــــــد بلند شایدم هم بلند بلـــــــــــــــــــــــند فکر کنی عین خیالت هم نباشد.....