چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

مردی که خیلی وقت ها اول می شود و گم بود...

بعد از یک شب خوابیدن توی ۳۰۰۰ و سرمای عجیبش توی این موقع بعد از قله و تمام تپه های سبز مخملی و علف های بلندی که تمام وقت با باد بوگی می رقصیدند رسیدند دم چشمه که  دیدش نشسته بود تنها و داشت توی آب سرد چشمه شنا می کرد . کار هایی کرده بود که هیچ هیچ حرفی با هم نداشتند ساکت کنار هم نشستند به ده سبز زیر پایشان نگاه کردند بعد راه افتادند آفتاب گرم تن سرد شده از آب چشمه یشان را نوازش می کرد و فکر آلبالو توی سرشان...

رسیدند به اولین درخت آلبالو که خیلی کم داشت یواشکی چندتایی خوردند که یک نفر صدایشان کرد کوهنورد ها انتظار عتاب داشتند ولی پیرمرد ساده ی روستایی از آن ها که فقط تا چند سال آینده چند تاییشان مانده اند (مثل خیلی موجودات دوست داشتنی دیگر زیر چرخ دنده ها له می شوند ) گفت سلام کوهنورد ببخشید این طوری شد چشم هایش انگار داشت خیس می شد از آن نم های طبیعی که صبح ها روی برگ ها می نشیند به همان لطافت... گفت بهشت را سرما زده آلبالوها دیگر کمند خسته اید بیایید داخل باغ آلبالو ها را کم کم بخورید گیلاس گیلاس هم دارم...

بعد از چند روز به هم لب خند زدند انگار یکی بودند باز هم که پیرمرد مثل تمام گل ها درخت ها چمن ها آن ها را شناخته بود البته که گفتند نه ممنون ولی پیرمرد دوید و بازگشت دو دستش پر گیلاس بود گفت حداقل این را ببرید...

دستش را باز کرد ریخت کف دو دستش برگشت به من لبخندی زد گفت بیا با همین گیلاس های رنگارنگ آشتی...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

واقعا اگه برای همیشه گم بود یا آشتیش نمیگرفت چقدر پایان بدی داشت... همه ی این درگیری ها برای ارتفاع زیر ۲۳۰۰ متریست ...ارتفاع صفر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد