دارم شب ها با او زندگی می کنم گوینده ی داستان که شخص اول نیست و این قسمت کمتر پیچیده ی اوست . دارد خبرنگاری می کند برای پول در یک روزنامه ی پاچه خوار معمولی... تمام زندگی دانشجویش متفاوت از این بوده که دارد انجام می دهد به نوعی تسلیم زندگی است و این باعث شده بلندپروازیش اوج نگرفته بمیرد . ولی این برایش بد نبوده از آن لحاظ که باعث شده از زندگیش رنج نبرد . از زن ها بیزار شده در همان دوران دانشجویی که سعی می کند نرم نرم بگویدش ولی داستان زندگی دانشجویی نیست داستان مربوط به شخص اول است...
و
پنگوئن ها...
و عشق من است برای کتابی که اولش بنویسم:
تقدیم یه زمین عزیزم و تمامی پنگوئن هایش
اصلاْ احتیاط نخواهم کرد جوانی های ونه گات را از قبر بیرون می کشم می گذارم توی شهرم زندگی کند و داستان بنویسد...
خیلی جالب بود لذت بردم .
به من هم سر بزن[گل][گل][گل]
سلام
وبلاگ جالب و جذابی دارین اگه مایلین باهم تبادل لینک داشته باشیم
در صورتی که مایل هستید مارو با عنوان .::دومیم | سرگرمی و تفریح ::. لینک کنین و خبرشو بهم بدین تا با عنوان دلخواه لینکتون کنم.
موفق باشید
کلی ذوق دارم تا زمان وضع حمل و اون اعتراف بزرگ : زمین عزیزتان ... (چقدر این یک جمله من را یاد آقای فورد م انداخت ..یکهو دلم براش تنگ شد ...)