مادر بچه گربه ها یکی یکی دارد تلاش می کند بچه هایش از روی سقف دستشویی حیاط بیوفتند!
داشتم فکر می کردم عجب مادر دانایی! دنیای بچه هایش را بزرگ می کند قبل از آن که برایشان کوچک شود!
4
یک دیالوگ
ساعت 3 شب بود که زنگ زد بیدارم کرد خمار خواب بودم انرژی ها همه رفته بود توی عضله ها و تو روز ته کشیده بود...
- سلام دیوونه
- سلام چیزی شده؟
- نه بابا..... یعنی.....
- چیزی شده بگو مرجان ....
- نه می خواستم بگم امروز از بهترین روزام بود...
- همین؟ من خوابم میاد...
- نه همین که نه... می خواستم بگم خیلی خوب بود
- آره میدونی اگه این قوانین لعنتی نبود با ساز ازدواج می کردم اسمش می داشتم تو شناسنامم! می تونی باهاش تا آخر عمر همه چی به یه جام باشی...
- می دونی حمید ، می دونی حمید همیشه دلم می خواست بی خیال باشم ولی استرسای الکیم نمی ذاشت که تو یهو امروزو بهم دادی...
تازه تعدادی از سلول های خاکستری داشتند از خواب بیدار می شدند و تحلیل می کردند این ، این موقع شب چه می گوید...
اگه فکر کردید الآن با یک دیالوگ طولانی عاشقانه طرفید کور خواندید . سلول هایی که بیدار شدند هم به کمبود انرژی خوردند و یک ذره زود...
- الآن می خواهی بگویی دوستم داری؟ باشه من خوابم میاد...
یک ذره سکوت کرد شوک شده بود.
- مسخره ام می کنی؟...
- نه بابا جدی می گم دوستم داری دوستت دارم بعد هم بخوابیم!
- تو نمی تونی یک بار مود دیوونه ها رو نداشته باشی؟
- چرا یه بار جدی این قدر دلم می خواست تو جمع دست تو دماغم بکونم نکردم و خیلی عاقلانه بود!
- ممنون
قطع کرد...
من خوشحال از این که دیالوگ را خلاصه کردم خوابیدم!
3
یک روز دیگر
چشم هایم را که باز کردم گیتار روی صندلی خوابیده بود و من روی زمین . خیلی جدی بهش سلام کردم چون امروز روز او بود می رفتم بعد از ماه ها پیش رفقایش... شاد و خوشحال داشت نگاهم می کرد . رفتم برش داشتم ببینم با این شاد و خوشحال بازیش چه می گوید...
یک ربع دور اتق راه می رفتیم و می زدیم من که توی پوست خودم نبودم چسبیده بودم به سقف اون که دیگه هیچی...
تا این که گوشیم زنگ خورد فرشته ی کف دریا بود (مرجان)
- سلام دیوونه خوبی؟
- آره داشتم با گیتارم حال می کردم
- صبح اول صبح؟ دیوانه ! لباس بپوش بریم من میام دنبالت خیلی کار داریم . صبحونه چی می خوری برات بگیرم؟
- صبحونه؟ معمولاً سیگار چایی
- دیوونه خودم برات یه چیزی می گیرم منو جلو در معطل کنی وای به حالته...
- باشه
از آن باشه های الکی که یعنی نباشه ولی چون نمی شود گفت نباشه باید بگویی باشه رفتم دوش گرفتم سر فرصت آب یخ بازی کردم و ...
صدای در آمد
- کیه؟
- منم
- جرات داری بیا تو من هنوز لباس نپوشیدم !
- گفتم که آماده باش
- داشتم دوش آب یخ می گرفتم
در این جا نکته ی مهم لحن گفتنم بود در این مواقع باید با لحن کاملاً حق به جانب بگویید طوری که طرف فکر کند دیر کردنتان برای مساله ی کاملاً مهمی بوده...
- باشه بجنب بیا پایین
لباس قرمزه ام دم دست بود خودش آمده بوده بود جلو بپوشمش . عکس رویش آدمی بود که ار پا دارش زده بودند از لباس های مورد علاقه ام بود . شلوار چهارخونه ای هم داشت یه گوشه معصوم نگاهم می کرد . وقتی تیپم کامل شد جلوی آیینه وایسادم قاقاه به خودم خندیدم
مرجان وقتی من را دید شروع کرد ریسه رفتن
- می خوای بند جمع کنی یا دیوونه خونه؟
- دیوونه خونه...
سینا اولین نفر بود درامر مورد علاقه ی من وقتی گفتیم پرواز کرد . بعد شروع کرد همین طوری درام زدن و منم که گیتارم همراهم بود از کاور آزادش کردم هر کاری دلش بخواد توی دست های من بکند . مرجانم بوگی می رقصید با این مضع می تونستیم تا آخر عمرمون بمونیم بی هیچ آرزو و هدف و .. ای بقیه دنیا به یه جاییمون بود.
پیمانم منتظر ما بود . از اون روز هایی بود که همه می خواهندت! سینا هم که علاف بود با ما آمده بود با بساطش!..
باز هم برنامه زدن و رقصیدن بود فقط این بار یه گیتار الکتریک اضافه شده بود با پیمانی که می پرید بالا و پایین از خوشحالی و می زد . وقتی تمام شد پیمان از درد پاهایش نمی توانست بایستد برش داشتیم پرتش کردیم توی ماشین...
شادی جکسون ! (اسمش مال وقتی بود که دو تا محسن داشتیم گفتیم چه کار کنیم اسم یکی را گذاشتیم استیفن یکی را جکسون...)
هم فکر نمی کردند هیچ وقت بتوانند از سازشان پولی در بیاورند که به آن بهانه دور هم باشیم این بود که خانه ی شادی همه دیوانه شده بودند !
- دیوونه خونه تازه فهمیدم درست گفتی...
حساب زمان را نداشتیم ولی گرمای ظهر تمام شده بود که ما از ساز زدن دست کشیدیم...
خونم آن روز دو برابر حد معمول توی بدنم می چرخید . مطلقاً هم توی مغزم نمی رفت فقط انرژی را پمپ می کرد توی عضلات!
عصر توی استودیوی آقای تهیه کنند که پر وسایل گرانی بود که معلوم بود یاری چیزی بارش نبوده فقط خرج کرده ، کسی به فکر فیلم و این ها نبود . عقده های استویو نرفتن از فرط بی پولی داشت خالی می شد و بیشتر از موزیک هدف پایین آوردن سقف کاذب استودیو بود ... و هیچ هیچ چیز مهم نبود و مهم این بود که همه چیز به یک جایمان بود و ما ساز می زدیم و اگر بشر چیزی به اسم فیلم نساخته بود این قضیه تا آخر عمرمان ادامه داشت!...
دوش دیوانه شدم **** مرا دید و بگفت:
آه
مگو
ناله
مکن
داد
مزن
نعره
مکش
جامه
مدر
هیچ
مگو
.
.
.
با تصرف و اضافات
- سلام من صحبت می کنه ما ازتون یه درخواست داریم.
- خیلی پر رویید رادارای ما شما رو رصد کردن بمب های هیدروژنی ما رو شما قفل شده...
- هه هه هه ...
- چرا می خندی ؟
- چون بمبای شما یه هیچ حام نیست چه برسه به تختمام!
- مگه شمام تخم دارید؟
- آخه موجودی که تخم نداشته باشه به چه درد می خوره ؟ همه چیزو به کجاش حواله کنه؟ در ضمن رادار های شمام توهم زدن ما یه جای دیگه ایم شما هنوز با الکترون کار می کنید ما علممون چهار برابر ریزتره! دوست دارید امتحان کنید؟
- هه هه چاییدی سر ما رو نمی تونی شیره بمالی شما همون جایید.
- گوه نخور بیا الآن می خوای کاری کنم راداراتون بگن ما تو آنتالیاییم؟
- لعتنی دروغ می گی باشه این کار رو بکن.
این کار را می کند
- شما چی از جون ما می خواین؟ اصلاْ آنتالیا رو از کجا می شناسید؟
- فکر کردی الکیه ؟ ما چهارتا از بچه هامون رو اون جا پیاده کردیم یعنی فرستادیم اون جا
- می خوای بگی یه نوع جاسوسی بین سیاره ای کردین؟
- نه نه اونا رو گذاشتیم اون جا بزرگ بشن چون جای سالمیه و از فساد و فحشای بین سیاره ام دوره...
- دوتا کیان؟
- خودشونم نمی دونن...
- یعنی الآن فکر می کنن آدم زمینین؟
آره آفرین می گن شما آی کیو داریدا باورم نمی شه این آی کیو رو فقط گذاشتین واسه این که زمین رو به فاک بدین...
- چی؟
- هیچی الآن می دونی چه قدر دارید گاز گلخانه ای میدید تو جو اصلاً خبر داری بمبای اتمتون برای انقراض نسلتون کافیه این همه درختو می کنید فکر نمی کنی آخرش اکسیژن ندارید؟
حرفی برای گفتن ندارد
- داشتم می گفتم ما بچه هامونو می خوایم باهاتونم کاری نداریم بگو بیان پشت بیسیم بابا باهاشون کار داره...
* * *
- سلام این یه شوخیه جدیده؟ یه دوربین مخفیه؟
- نه بابایی دلم واست یه ذره شده...
- من باورم نمی شه عصر این حرفا گذشته آدم فضایی و اینا ! شوخیای مسخره ی کله کیری...
- آخی بچمون چه قد شیرین زبون شده الآن تو یه سالته یعنی 20 و چند بار دور اون ستاره کوچولو خورشید گشتی
- تو رو خدا این مسخره بازیا چیه؟
- هی من یادم نمیاد با یه خر آمیز کرده باشم که بچه ام ای قد خر در بیاد...
- خفه شو جی داری می بافی عوضی من بابا و مامان دارم که قانونی با هم ازدواج کردن و کاملاً هم مشروعم خرم عمه اته!
- باشه اگه اونا بابا و مامانتن بگو چند سال می گذره از این که بغلت کرده باشن یا این که حداقل وقت خواب ماچت کردن؟
- نه چه ربطی داره
- معلومه مامان و بابایی که بغلت نکن و ماچت نکن به چه دردی می خورن؟ بچه رو تو بیابونم بذاری خودش بزرگ می شه...
- من این جا کلی دوست دارم
- باشه الآن زنگ بزن از یکیشون بدون این که بگب برا چی 5 ملیون قرض کن!
به چهل نفر زنگ می زند هیچ کس این کار را نمی کند.
- کسی داد؟
- نه حتی یه نفرم نداد...
- غصه نخور این مدل آدم زمینیاس یه چیزی به اسم پول درست کردن که از همم بیشتر دوستش داشته باشن ولی به خودت نگا کن خودت این کارو می کنی...
- نه من عاشق شدم باور کن ! ما چندین شب باهم خوابیدیم بدون هم نفسم نمی تونیم بکشیم ابلته کلی وقته از هم دوریم...
- ببینم از اون موقع تا حالا پشماتو زدی؟
- نه!
- زنگ بزن بهش بگو باهات بخوابه و بگو که پشماتم نمی زنی
زنگ می زند دختر دروغ می گوید پریود است
- نیومد...
- خوب می خوای قبول کنی با مایی؟
- نه !
- ببین عجب خری هستی لابد می خوای با اینا زندگی کنی لابد می خوای بچه ام داشته باشی؟ می خوای بد چند وقت مامان و بابای بچه اتم بغل و بوسش نکن و دوستاش به اندازه 5 ملیونم دوسش نداشته باشن و تازه اگه پشماشم نزنه معشوقه ش باهاش نخوابه؟
چند دقیقه سکوت
راست می گی کجا میاین دنبالم؟
- الآن برو رو بلندترین برجتون بایست یه ذره هم را رو تو بیا بالا که زحمتمون نشه...
- چشم بابایی من همین الآن میام...
* * *
- سلام اِ!
- سلام چی شده ؟
- بچه ما که این طوری نبود اشتباه اومدی زود باش برو پایین!
- نه تو رو خدا منو پایین نبرید تو رو خدا...