از آن اتفاق هایی است که یکهو توی زندگی من پشت سر هم می افتد! همه دارند خوش بخت می شوند و باید برای همه اجباراْ خوشحال باشم!
پ. ن : یک کارت ویزیت صادر می کنم خوش بختی تضمینی هم اکنون به خوش بختیتان بیندیشید . فقط کافیست کاری کنید من کمی ازتان خوشم بیاید!
درآمدش خیلی زیاد است حتی بیشتر از ساز زدن کنار خیابان!
توی این توپولوف سواری های اخیر که سازم آمده بود همراهم یاد دورانی افتادم که وقتی هواپیما تیک آف یا لندینگ داشت نگران می شدم . ساز من خوب اطلاع دارد که هم اکنون همچین بدم هم نمی آید اتفاقی بیوفتد و ... چیز زیادی برای از دست دادن وجود ندارد...
یک اتفاق دیگر این بود که آقایان حفاظت پرواز وقتی پشت دستگاه عکس سازم را می گرفتند جوری فیگور می گرفت که فکر می کردند اسلحه است . من را یاد تفنگ کالیبر چهل و هشت انداخته بود...
یک چلنگر می خواهم در ارتباط با مامانم
-مامان شام چی داریم؟
- املت داریم...
چ : می گوید برو یک املت برای خودت بزن و کوفت کن!
- کجا می ری محسن؟
چ: داری می چه فسادی به پا کنی؟
- محسن دیر نیا خونه
چ: هر وقت من زنگ زدم بی برو برگرد خونه ای!
- این مسافرت رو تو با کی می ری؟
چ : چند تا از دوست دختراتو می بری
...
همه اش تقصیر من است ما همان هستیم که می نماییم!
اگر برایشان آن نماییده ام باید همان بشوم! :دی
شاید خیلی دور نبودم . دور می خواهم دورتر از خیلی جا ها که سربازی (لعنتی) نمی گذارد بروم جنگل های آمازان که شاید دیگر نفس های آخرش است یا قطب که دارد از روی نقشه می رود یا شاید باز میسوری که معابدش دارد زیر طرح توریسم از بین می رود یا جنگل های بنگلوری که دارد حیواناتش آواره می شوند (راستی شاید بچه ی فیلی که با او دو روز بودیم و دنبال مامانش می آمد حالا برای خودش مردی شده چه فیلم یاد هنوستان کرد!) یا ماداگاسکاری که دارد جاده کشی می شود یا کانگرو ها یا....
یک بلیت می خواهم برای جایی دور تر (باز هم توپولوفی باشد ایراد ندارد)
یک جا دور تر از خودم تا بنشینم خودم را ببینم و برایش فکر کنم...