می شود یک نفر دکمه pause زندگی من را بزند همه چیز چند هفته متوفق شود تا من مثل آدم برای امتحانات بخوانم حیف این فازی است که از دست می دهم
درست همین مواقع است که آدم بهترین موزیک ها و داستان هایش را می نویسد...
البته یک داستان کوتاه توی دماوند نوشتم (درست موقعی که بچه ها رفته بودند عیاشی و من یه عنوان یک پسر خوب با آن ها نرفتم) که می دهم تایپ کنند.
نمی شود دنیای خوابم را با دنیای روز ها عوض کنم؟
اسم خواب ها را می گذارم واقعی اسم روز ها را می گذارم خواب چه فرقی دارد؟
دیشب خوابی دیدم که واقعاْ می ارزید !
فرد مورد نظر یک ماه است با کفش پاره می گردد .دیشب در دماوند خوابیده امشب جایی برای خواب نداشته خانه ی خاله اش خوابیده است . ساعتش خراب شده و به عنوان یادمان وفاداریش آن را هنوز می بندد . وعده های غذای اکثر روز هایش ته مانده غذای مشتری های کافه بوده است و حتی امروز صبح پول آمدن به دانشکده را نداشته و پیاده آمده است !
حالا که می خواهد شب به خانه بازگردد برایش سخت است باور کند روزی پسر دکتر امینی بوده است...
شاید دیگر بتواند در آن خانه باشد و زندگی کند ولی برایش سخت است باور کند روزی پسر دکتر امینی بوده است...
پ.ن : هیچ وقت سختش نبوده است در هر صورت رها بوده است (برای جلوگیری از هر گونه احساس دلسوختگی ) ...
فکر نمی کردم یه روز کارم به این جا بکشد حتی رپ!:
دور از شهر می ریم یه جای دنج و سبز/ کنار همدیگه گرفتیم دست هم/ ولو شدیم رو چمنای گرم و نرم / نگا می کنیم به آسمون پهن / همه چی عالیه / آسمونم دوست دارم همیشه همین جوری آفتابی آبیه / اگه با هم باشیم اگه با من باشی / خورشید دنیام می یاری برام / نور و گرمام واسه شاخ و برگام / بدون اگه نباشی یه روز زرد میشه برگام و میفتم ار پام / بدون اگه بخوای طردم کنی/ فقط واسه یه روز ترکم کنی / بدون تو می می میرم آره من می میرم / بمون با من ...
بمون واسه من واسه همیشه تا دنیا دنیاست و می چرخن شب و روزا / فقط واسه ما دو تا که دیگه نیستیم اما بجز تو کتابای داستان/ توی این داستان دیگه گرد غم نیست / اگه بمونی با من دیگه نمی بینی هیچ وقت روزای سرد و برفی / دیگه چیزی واسه خوشحالی کم نیست!....