امروز دیگر مادرم طوطی (با اسم کوچک طوطی) را بیرون می کند . البته حق دارد وقتی من کمتر خانه ام...
چقدر دلم برایش تنگ می شود دلم می خواهد مثل پسران خیابانی شکست عشقی خورده بنشینم زار زار گریه کنم . انگار تقدیر می خواهد من کاملاً پرگاری باشم که سوزنی ندارد که دور آن بگردد...
حالا دیگر تنهاییم کامل شده و آن جای خالی سنگین همراهم دارد حسابی اذیت می کند بد بار و سنگین تر شده است...
برای همین مجبورم زرت و زرت پست بگذارم تا تخلیه شوم گیرم که این وبلاگ در نهایت خوشبینی 2 خواننده دارد! _با خودم که 3تا می شویم!_
واقعاْ از این کوهنوردی های برای قله بدم می آید . چرا باید آن همه راه برویم تا دوباره برگردیم؟
فلذا مسیر های بسیار مهیجی در اطراف تهران دارم که از یک جا می روی و از جای دیگر سر در می آوری. این بار می خواهم یک مسیر جدید را بروم کشف کنم داراباد - لواسان...
واقعاً اسطوره ای است در عالم بشریت کسی که توانست بعد از سال ها واقعاً من را عصبانی کند! هیچ قدرتی ندارد ولی تحدید به اخراج از دانشگاه می کند و حتی متاسفانه قدرتش را هم دارد دیپلمی بیش ندارد ولی همه ی اساتید باید از او بترسند. در موردت قضاوت می کند و برایت حکم هم صادر می کند...
پدیده ای به نام خانم مختاری!!!!!!!
یا رب مدار که گدا معتبر شود...
مثل خر برقص مثل خرمگس نیش بزن...