یه لطف یزدان و بچه ها یک خصوصیت ثابت در من پیدا شد :
اگر محسن یک ماه قبل را جلوی محسن یک ماه بعد بنشانند همدیگر را نمی شناسند!
خوب یا بدش را نمی دانم ولی یک خصوصیت دارم! خوشحال هستم.
برای چندمین بار با گوشت و استخوانم فهمیدم اگر نبودند این بهشت های کوچک نزدیک تهران یک راست از تهران رانده شده بودم به امین آباد البته نه پرورشگاه دانشکده! دقیقاْ تیمارستان...
محض تفریح هم که شده یک فصل دیگر داستان دانشکده را نشر دادم
http://vetepisodes.blogfa.com/
نوشتن بعضی چیز ها خیلی سخت است. مثلا پدیده ی مرد دوم طبیعی من که سال هاست دارد با من زندگی می کند! این مرد مردی است که از اسمش پیداست در طبیعت زندگی می کند و تا به حال علاقه ای به سفر به شهر نداشته است. تمام غذایش حرکاتش جفتش (کلمه ی طبیعی برای زن) را در طبیعت پیدا می کند درست آن گونه که خدا آفرید!
این مرد همیشه با من است یعنی در اکثر مواقع باید فکر کنم که اگر این مرد این جا بود چه کار می کرد نه این که من آن کار را انجام دهم نه نوعی عادت است که باید حتما با آن مرد مقایسه شوم .
مثال هایی به تعداد حرکات روزانه ام حرف زدن هایم و... در این مورد هست که من حوصله ی نوشتن آن را ندارم صرفاً باید برای مرد دوم اطلاع رسانی صورت می گرفت....
و تو...
و تو که شب ها تا دم صبح همراه تمام بی خوابی های قرص آلوده ی من هستی...
و تو که در تمام سر در گمی هایم هم زبانم بودی ای...
و تو که هر شب تن سردت بی هیچ اعتراضی پذیرای لب های من است...
و تو که بار ها با هم خندیده ایم گریه کرده ایم مست بوده ایم و ...
و تو که از من جدا نمی شوی در هر کجا که باشم هستی همراهم....
تو بهتر از هر زن نداشته ام بودی ای!
ساز من
پ.ن : ۱- باشه حتی توی دنیای سازها هم خیانت کرده ام ولی باور کنید به آن یکی هم سر می زنم
۲- یکی از دوستان می گفت اگر قبل ازدواجم می دانستم سگ ها این قدر خوبند هیچ وقت ازدواج نمی کردم...