چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

اتوپیای کوچک فضایی

این جا توی اتاقم مهمان دارم شیرکوند و همتی از دو دنیای متفاوت آمده اند به دنیای من کسی که شاید توی خیابان حاضر باشد من را بزند این جا دارد یک شب شاد شاد را برایم رقم می زند...

گروه کوهنوردی غیر حرفه ای ما

همه اش تقصیر این ماشین من است خودش گاهی بخواهی نخواهی می رود روی حالت اتوپایلوت . مرا برد جایی که چند هفته و چند روز پیش بودم . آن جا اصلاْ جزوه ها راحت نبودند گذاشتمشان توی کیفم بخوابند . کفش هایم از این که از ناحیه سوراخ شده یشان آب نفوذ کرده بود ناراضی بودند و قرچ قرچ غر می زدند . گوشیم که آتن نمی داد و شارژ نداشت جینگ جینگ بهانه می گرفت و سازم که چیز هایی یادش بود آن جا تمام وقت بلند بلند ناله می کرد...

تجهیزات کامل ما هم که از دانشکده راه افتاده بودیم شامل یک کوله ی ۱۰۰ لیتری بلکه بیشتر جای خالی بود که سنگینی می کرد...

با این گروه غیر حرفه ای اگر شب نورد نبودم لابد توی آن کوه تاریک تاریک می ترسیدم!


پیک نیک دردناک ما

دست بند ها و روبندهای خاک خورده ای که خاطراتی تلخ دارند دلشان تنگ شده بود. شاید فردا بروند هواخوری... هواهای آن ها بیشتر بوی اشک آور می دهد...

گلایه

نشسته ام با خدا گلایه می کنم : در داستانی که برایم نوشتی بیشتر از هر کدام از داستان هایم آدم کشتی و این نامردی است...

happy birth-death

با محسن رفته بودم تشییع    و تولدش. شمع ها را روشن کرده بودند روی قبری که شاید کیک تولد بود ...

از دردناک ترین حادثه های دنیا دیدن سرازیر شدن اشک یک مرد بعد از مدت ها دوستی است . خواستم آرامش کنم گفتم هر مرگی شروع زندگیی است برای آدم فضایی ها. فایده ای نداشت وقتی بغض داشته باشی هیچ کس را نمی توانی آرام کنی...

از همه خواستم فراموشش کنند با مولود جدید آشنا شوند اگر چه از جنس دیگری است...

داشتم خوب خوب در و دیوار را حفظ می کردم تا در خاطرم بماند . و می خواستم نبینم که مرگ مُسی با او چه می کند . بغلش کردم قول دادم زیاد به او سر بزنم...


خدا فوت کرد    باد آمد    شمع ها خاموش شد. انگار خدا از معامله اش راضی بود...


آسمان سیاه بود و من باید منتظر بمانم ببینم  آسمانم چه رنگی می گیرد...