دلم برای محسن کم رو تنگ شده بود وقتی در کمال پر رویی خفه شده کم رو می شود واقعاْ دل آدم را کباب می کند...
ای فرشته ی اسب سفید سواری که قرار است بیایی مرا نجات دهی داری حسابی دیر می کنی و کار خودت را سخت کرده ای حتی شاید نیاز به معجزه باشد!
اگر هنوز در شوک بغل کردن آبشار باشی که دوباره باید سگ دوی زندگی را شروع کنی اگر یک ساعت را از دست بدهی دوباره همه چیز در هم بشود...
اگر یاد حرف اسطوره بیفتی : اگه همه راهی که من رفتم برن پس کی زندگی کنه!...
ناگهان یادت بیفتد انگار زندگی نمی کنی...
و سنگینیی که تمام وقت حمل می کنی سنگینی که عبارت است از جایی که خالی است و همه جا پا به پایت می آید...
دست به دست هم دهند تا تو را طوفان غم فرا بگیرد و شب بیایی بخواهی نوشته ی ادبی از خودت در کنی همین می شود که می خوانی!
اندر اعتیاد های من اعتیادی بدتر از همه است. خیلی زود و عمیق به افراد اعتیاد پیدا می کنم حتی بدتر از سیگار...
متاسفانه باید به تخت ببندنم...