چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

داستان آن سالک نوین

چه قدر دنیایش بزرگ تر شد وقتی مونیتور ۲۱ اینچ گرفت!

تصمیم کبری

هنوز تصمیم نگرفتم که من گمشده ام یا من پیدا شده ام بقیه گم شده اند...

داستان من و بهمن

آقا از اون هفته ها بود . پنج روز تو خونه حبس بودم و خونه هم از اون هفته های جهنمی اش بود. مامانم همه چیز رو ممنوع کرده بود و خدا رو شکر یادش رفته بود نفس کشیدن رو ممنوع کنه وگر نه من این جا نبودم...

روز پنجم بود که زدم بیرون و یه ذره راه رفتم تا رسیدم به یکی از این یاد بود های سبز سفید مکعب مستطیل وسط خیابون. اسمش یاد بود شش های " حرفه ای" است! توش کلی پاکت هست با عکس این شش ها – کتاب پاتولوژی رابینز در صفحه ی هفتم مرقوم می دارد که شش سیگاری های "حرفه ای " متاپلازی می دهد –

اون جا بهمن رو دیدم ، داشت خودفروشی می کرد . یه چهارصد تومن خرجش کردم تا باهام اومد بیرون . می خواستم بهش بگم چرا این قد ارزون؟! یعنی همیشه می خوام بگم ولی می ترسم بهش بگم بر بخوره گرون شه!

گرفتم شورت آلمینیومیش رو کندم و اون قدر زدمش تا زد بیرون و برش داشتم و فندک معروف به دامپزشکی که روش عکس گربه داره رو در آوردم گذاشتم حسابی ک ... نش بسوزه. بعد یه لب اساسی ازش گرفتم . یه صدای جیلیزی اومد . انگار می گفت : تا کی ک .... ن ما بسوزه و تو حال کنی؟! بهش گفتم ببین دادا یه سری اون بالا بالا ها مال مردم رو می سوزنن و حال می کنن ما مال تو رو ، خودت بگو کدوم بهتره؟!

دیگه خفه خون گرفت و جاتون خالی بعد از پنج روز چه کامی داد...

داستان من و اوی فضایی

ما دو تا آدم فضایی مثل آدم های گل و بلبل روبروی هم دور میز نشسته بودیم . اون موهای طلایی فضاییش را که از یک طرف روی صورتش ریخته یود را مرتب می کرد. منم مبهوطش... بعد زل زد به انگشت های فضایی من ، سکوت بدی داشتیم .از سکوتی هایی که حرف می زد . بین ما دو تا یعنی " تو اون آدم فضایی گل و بلبلی که نشون می دی نیستی"...

می زند روی پاکت سیگار ، یک نخ انگار منتظر بیرون آمدن بوده می زند بیرون ، بهش می گویم یک نخ به من بدهد . این ط.ری بهانه داریم تا با هم صحبت نکنیم . با اولین پکش زل می زند توی صورتم چنان عمیق که انگار می خواهد من را با چشم ها فضایی میشیش آب کند. خوب من هم آبرو مندانه مبارزه می کنم و زل می زنم به خودم نوی اون دو تا سیاهی وسط اسلحه ی مخوفش.

 دلم ازش پر است و دلش.

موبایلم زنگ اس ام اس می زند . ولی اهمیت نمی دهم وسط این مبارزه جایش نیست ... وای... انگار دارم  غرق می شوم سعی می کنم نفس بگیرم ولی نمی شود چون دارم توی اون نقطه ی سیاه ، پشت یک قطره اشک غرق می شوم . یکهو می ترکد بلند بلند . بلندش می کنم می رویم بیرون . سعی می کنم حرف بزنم بغض نمی گذارد نمی خواهم بترکم . اولاً چون مردم دوماً دو تا آدم ترکیده به چه دردی می خورند؟!

می رویم پارک ، روی نیمکت دستم را دور شانه اش حلقه می کنم . سرش را روی شانه ام می گذارد . موهایش افشان می شود با دست دیگرم مرتبش می کنم . آرام می شود و انگار دیگر نمی خواهد عکس مرا در چشم هایش غرق کند . آدم ها رد می شوند و ما تنها آأم فضایی های این شهر احساس تنهایی می کنیم . بعد سعی می کنم با دستم تا آن جا که می شود فشارش دهم...

دوباره زنگ اس ام اس من و بلافاصله برای او

دستم را از روی شانه هایش بر می دارم سرش را از روی شانه ام بر می دارد. گوشی هایمان را در می آوریم . اس ام اس ها را می خوانیم . جواب می دهیم بلند می شویم که هر کدام برویم برای تفنن دست دراز می کنم تا دست بدهم . وقتی دستش در دستم است با لحن نیشداری می گوید : به باران ، مژگان ، فرزانه ، فاطمه ، مریم ، مهرو سلام برسون! من هم می گویم : تو هم به مهدی ، علی ، محمد ، فرزاد ، همایون ، سلام برسون!.............

عشق آدم فضایی ها را کسی نمی فهمد و خدا رو شکر هنوز هم کسی به هویت ما پی نبرده است...

تسلیت به یک دنیا



هولدن سیمور فرنی زویی و.... یتیم شدند . نویسنده اسطوره‌ای ، چهارشنبه 27 ژانویه در سن 91 سالگی از دنیا رفت