امروز صبح با فاصله ی یک متر به یک متر دور تا دور دانشکده گارد ایستاده بود . واقعاً چه فکری پشتش بود نمی دانم خودم می خواستم بروم با فرمانده صحبت کنم که ما این جا خودمان را کشتیم هیچ کس آب توی دلش تکان نخورد حالا فکر کردید توی روز تعطیل این 5 نفر کتابخانه نشین دانشکده ممکن است یک درصد کار خاصی به غیر از درس خواندن بکنند؟
حرصم گرفته بود و خدا رو شکر نمی دانم شاید یک نفر قبل من رفت توجیه شان کرد که قبل ظهر رفتند...
درحال ساخت این آهنگم با تمام وجود:
دنگ دنگ روز بزرگ نزدیک است...
میخواهم با FL stedio بنویسمش و حتی بویی از هیچ قاعده ای نبرد و حتی روی کاغذ نت هم قابل پیاده شدن نباشد...
یکروز است بهرنگ را ندیدم انگار سال هاست حتی هول شده ام مبادا توی این سال ها بلایی سرش آمده باشد...
چه کسی رابطه ی ما را میفهمد؟
وقتی هیچ کس کسی را....
یک نفر مرا پرچ کند به صندلی کتابخانه بلکه یک ساعت مداوم درس بخوانم
همه با هم شاد هستند هر چه قدر متفاوت باشند شادی مهم تر است تا تفاوت.
حالا گیرم که امروز دکتر قمصری زنگ بزند بگوید چرا با کسی که 13 ام شناساییت کرد تئاتر بازی کردی ؟ نمی شود جوابش را داد....
چه کسی آدم فضایی ها را می فهمد در دنیایی که شازده کوچولو می گوید هیچ کس کسی را نمی فهمد و این فقط زیباست!