-
کاش
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 14:55
کاش حداقل یک نفر برای ۲ پست پایین تر یک نه نمی آییم می نوشت! کلی با شوق ذوق دعوت کرده بودم!!!
-
درد مشترک
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 23:23
بعضی وقت ها به مناطقی از تهران می روم که می فهمم ما از بی دردیمان درد داریم و این دردناک تر است!
-
دعوت
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 19:38
آدم فضایی که معتاد شود را نمی توان کنترل کرد من باز کوهم توی هماتوکریتم پایین آمده... اما دیگر از علی مقیم خسته شده ام و بابا هم بعد از فهمیدن حادثه کتابش را قایم کرده! می خواهم به طرز خاصی رک ( شاید اسمش را نگذارید بی شرمانه) دعوت کنم از تمام شخصیت های خواننده ی این وبلاگ آخر هفته ای برویم کوه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 22:40
حداقل سرنوشت تجمعش در من از دو حال خارج نیست : یا من را می ترکاند! یا یک هو بیرون می ریزد!
-
حروم زاده ی کوچولوی دیگری در راه است
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 22:37
در تمام روز که من حامله اش بودم داشت آرام آرام رُشت می کرد در غروب بود که حس کردم دارد دست و پا می زند و می خواهد به دنیای بیرونی که اصلاْ نمی فهمندش بیاید... داستان های سیاهی مثل این وضع حمل سختی دارند شاید یک نصفه روز هم طول بکشد از طرفی حتی یک روز دیگر هم نمی توانم بیشتر حملش کنم همه اش بازی گوشی می کند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 21:06
بله من خیلی نگرانم برای فردا! نه برای امتحان ساعت ۱! برای این که بینشان کدام توالی را بعد از آزادی کاملم رعایت کنم گزینه ها این است: دیدن فیلم طلا و مس دیدن بهرنگ نوشتن داستان جدید نصفه کاره در سیاه و سپید خریدن طومار کتاب های جدیدی که باید بخرم دادن هدیه ی تولد علی طبا رفتن و سر زدن به شرکت سابق رفتن به آرایشگاه رفتن...
-
اگزوپری
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 23:27
در خاطرات خود تا زمان کودکیم به عقب بر می گشتم تا شاید دوباره به نوعی احساس حمایت اطمینان بخش دست یابم . برای مردان حمایتی در کار نیست . همین که مرد شدید شما را به حال خودنان رها می کنند .
-
۱۲۰ کیلومتر بر ساعت
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 20:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 با تشکر و معذرت خواهی از علامت عاطفی علامت عاطفی علامت عاطفی نقطه نقطه نقطه علامت عاطفی علامت عاطفی علامت عاطفی و شازده کوچولو به خاطر هر آن چه از آن ها در بازنویسیم استفاده کردم. دنده یک گاز / دو گاز / سه گاز / چهار گاز... سرعت 120 کیلومتر بر ساعت . ماشین سواری...
-
چرکی وبلاگ کم شده!
شنبه 29 خردادماه سال 1389 15:39
از این پست های چند خطه خسته شده ام و باید پست های بعدیم با داستان هایم همراه باشد! شاید هم از آن وعده های سر خرمن است...
-
همه آماده باش باشند
شنبه 29 خردادماه سال 1389 15:37
اندر شخصیت پردازی داستان من (نویسنده دوست عزیزم خدا) شخصیتی است که بعد مسافرت هایی که حکم کنده شدن از زمین را دارند دست به کار های خرکی می زند...
-
ماشین زمان هنوز کار می کند
شنبه 29 خردادماه سال 1389 15:34
محسن جدید من را دارد رجعتی می دهد به سمت احساسات مبهم کودکیم داستانی که نوشته شد از یکی از آن ها و داستانی که دارد نوشته می شود گواه آن است . شاید از لحاظ داستانی نویسی نوعی جهش به حساب بیاید ولی بیشتر نوعی سیاه فکری است برای منی که کودکی کوری داشتم و هیچ وقت به سوالاتش جواب داده نشده... در هر صورت شاید هم دارم جوان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 خردادماه سال 1389 15:29
و حسین دارد همین طور توی این سفر بهتر و بهتر می شود و من کوله ام سنگین و سنگین تر می شود...
-
کوله ای که حسابی سنگین خواهد شد
جمعه 28 خردادماه سال 1389 12:51
رفتن حسین مثل مردن دوست هایم شده که تا جنازه یشان را نبینم باور نمی کنم... اگر برود چه کسی می خواهد تفریحات خاص من را بفهمد یا بیاید چندین روز توی کوه و جنگل باشیم چندین ساعت توی دریا شنا کنیم چه کسی توی دعواهای خانگیمان خیلی بی دلیل از من دفاع کند چه کسی با من دعواهای مسخره ی روزانه ی اعتیاد آوری که دوتاییمان دوستش...
-
منت کشی قبول نیست
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 17:18
گیرم که دم رفتنی سفید شده ای یا اصلاْ بارانت گرفته است. هیچ فرقی به حال من نمی کند وقتی هنوز هیچ غلطی نکرده ام و دلتنگم نمی توانی خوشحالم کنی... تو که آن بالایی نمی شود با خدا یک صحبتی در مورد من داشته باشی؟ این شاید آخرین سفرم با حسین باشد دیگر چه قدر می خواهد این کوله جای خالی سنگین شود؟ اگر ببینم باز دم غروبی قرمز...
-
فیزیولوژی فضایی
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 16:32
به آدم فضایی ها که زیاد فشار بیاید مسافرت می روند. همه با این آشنا هستند مخصوصاْ از نوع شمالیش ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 00:38
زمین تا آسمان دور است و من آن قدر مشتاقم که میدانم چنین شوقی پر و پرواز خواهد سوخت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 18:43
خیلی راحت می توانم اگر با این علامت ! آشنا باشید احساساتم را بنویسم:...
-
طلسم لعنتی
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 18:35
دارم برای بار ۴ ام داستان ۱۲۰ km/ h را باز نویسی می کنم و هنوز مقبول طبعشان نیفتاده هیچ درک نمی کنند نوشتن همچین داستان سیاهی یک بارش هم ممکن است آدم را چند روز به اغما ببرد چه برسد به 4 بار!...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 18:22
از آن دوران هایی است که خودت را همین طور می گذاری زندگیش را بکند و فکرت چسبیده جاهای دیگری و ...
-
هوس ها ی قدیمی
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 18:18
دلم باز هوس کرده بود بروم یواشکی از کمد بابا توتون پیپ و فیلتر بدزدم . بعدش مجبور شدم امروز بعد از مدت ها پیپ بکشم وقتی پیپ بکشی سیگار اصلاْ دیگر نمی چسبد... و بعد زندگی یک نواختم را ادامه دادم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 19:05
برگا میریزه از شاخه ها سست می شه کم کم ریشه ها پیچیده پیچک اعتراض دور گلوی رویا بارونِ سختی ، می باره آبو داره بالا میاره هر کی که اهل شناست دستشو بالا بیاره سیلی میاد از اون دور....
-
از آن وعده ها
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 18:56
یک روز که ندارم درس لایعقل و سست و مست...
-
آواز دهل شنیدن از دور خوش است؟
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 23:40
نقطه؟
-
اتوپیای کوچک فضایی
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 23:39
این جا توی اتاقم مهمان دارم شیرکوند و همتی از دو دنیای متفاوت آمده اند به دنیای من کسی که شاید توی خیابان حاضر باشد من را بزند این جا دارد یک شب شاد شاد را برایم رقم می زند...
-
گروه کوهنوردی غیر حرفه ای ما
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 23:27
همه اش تقصیر این ماشین من است خودش گاهی بخواهی نخواهی می رود روی حالت اتوپایلوت . مرا برد جایی که چند هفته و چند روز پیش بودم . آن جا اصلاْ جزوه ها راحت نبودند گذاشتمشان توی کیفم بخوابند . کفش هایم از این که از ناحیه سوراخ شده یشان آب نفوذ کرده بود ناراضی بودند و قرچ قرچ غر می زدند . گوشیم که آتن نمی داد و شارژ نداشت...
-
هماتولوژی فضایی
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 16:34
هم اکنون میزان کوه خونم کم شده و به حد بحرانی رسیده خطر مرگ احساس می شود و الان می روم کوه . شاید جزوه های فارما را هم بردم ماجراجویی کنند...
-
کمک به خدا
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 15:40
حس می کنم کم کم خود خدا هم دارد حوصله اش از داستانم سر می رود و باید دست به یک کار بزرگ جذاب بزنم اگر مطابق تدبیر من شود تقدیر... بله حافظ از این دوران ها کشیده که همچین شعری گفته... یک فکری برای این جای خالی سنگین بکنم پرش کنم از آن حس ها که کمشان دارم این روز ها و تو را سبک تر می کنند!
-
جنگ ستارگان
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 15:35
برای روزی که سیاره یمان تصمیم گرفت به این جا حمله کند لیست سیاهی از چهره ی تمام آن ها که دیروز کتک می زدند در ذهنم حک کرده ام... البته آدم فضایی ها چون از هیچ کس به واقع بدشان نمی آید نمی کشیمشان! فقط کمی ادبشان می کنیم مثلاً مجبورشان می کنیم بروند تمام آن هایی که زده اند را ببرند مسافرت با آن ها دوست شوند و از دلشان...
-
مبارزه
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 15:26
مبازره امری دائمی است مبارزه باید وارد زندگی شود... بخشی از بیانیه شماره 11
-
جبر فضایی
شنبه 22 خردادماه سال 1389 22:22
امتحان پاتولوژی را برگه بعد برگه سفید بدهی... بروی پیک نیک یکی از رو بنده هایت را به کسی بدهی که چند دقیقه بعد می گیرندش... اعصابت خورد شود ار حراست ( جدیداْ با استخدام این ها باید بنویسیم گاردٍ در لباس جدید سرمه ای ظاهر شده) که دانشجو را داخل دانشگاه می زند و دستگیر می کند... بعد بزنی از دانشگاه بیرون با عده ای و بعد...