-
شعار ما در این زندگی خرکی
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:27
مثل خر برقص مثل خرمگس نیش بزن...
-
خصوصیت خاص
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:26
یه لطف یزدان و بچه ها یک خصوصیت ثابت در من پیدا شد : اگر محسن یک ماه قبل را جلوی محسن یک ماه بعد بنشانند همدیگر را نمی شناسند! خوب یا بدش را نمی دانم ولی یک خصوصیت دارم! خوشحال هستم.
-
& I'm back on boogie street
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 23:46
ای فرشته ی اسب سفید سواری که قرار است بیایی مرا نجات دهی داری حسابی دیر می کنی و کار خودت را سخت کرده ای حتی شاید نیاز به معجزه باشد!
-
سکته ناقص!
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 00:45
اگر هنوز در شوک بغل کردن آبشار باشی که دوباره باید سگ دوی زندگی را شروع کنی اگر یک ساعت را از دست بدهی دوباره همه چیز در هم بشود... اگر یاد حرف اسطوره بیفتی : اگه همه راهی که من رفتم برن پس کی زندگی کنه!... ناگهان یادت بیفتد انگار زندگی نمی کنی... و سنگینیی که تمام وقت حمل می کنی سنگینی که عبارت است از جایی که خالی...
-
بهشت برای یک امین آبادی
جمعه 7 خردادماه سال 1389 23:12
برای چندمین بار با گوشت و استخوانم فهمیدم اگر نبودند این بهشت های کوچک نزدیک تهران یک راست از تهران رانده شده بودم به امین آباد البته نه پرورشگاه دانشکده! دقیقاْ تیمارستان...
-
تفریحات سالم
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 22:19
محض تفریح هم که شده یک فصل دیگر داستان دانشکده را نشر دادم http://vetepisodes.blogfa.com/
-
اعتیاد
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 21:57
اندر اعتیاد های من اعتیادی بدتر از همه است. خیلی زود و عمیق به افراد اعتیاد پیدا می کنم حتی بدتر از سیگار... متاسفانه باید به تخت ببندنم...
-
مرد دوم من
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 13:18
نوشتن بعضی چیز ها خیلی سخت است. مثلا پدیده ی مرد دوم طبیعی من که سال هاست دارد با من زندگی می کند! این مرد مردی است که از اسمش پیداست در طبیعت زندگی می کند و تا به حال علاقه ای به سفر به شهر نداشته است. تمام غذایش حرکاتش جفتش (کلمه ی طبیعی برای زن) را در طبیعت پیدا می کند درست آن گونه که خدا آفرید! این مرد همیشه با من...
-
برای زنم
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 17:10
و تو... و تو که شب ها تا دم صبح همراه تمام بی خوابی های قرص آلوده ی من هستی... و تو که در تمام سر در گمی هایم هم زبانم بودی ای... و تو که هر شب تن سردت بی هیچ اعتراضی پذیرای لب های من است... و تو که بار ها با هم خندیده ایم گریه کرده ایم مست بوده ایم و ... و تو که از من جدا نمی شوی در هر کجا که باشم هستی همراهم.... تو...
-
فرار از زندان
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 10:45
خوب گوش کن نقشه یمان این است: بیا یک گوشه تقدیر را همین طور سوراخ کنیم . من از این طرف تو از آن طرف آن طرف دیوار ها که تو را دیدم و نور افکن زندان بان افتاد رویمان سینه ام را برایت سپر می کنم و تو فرار کن برو آن دور ها آن جا که می گویند آلاینده هایش در حد مجاز است و پرنده ها می خوانند و گاو ها برای خودشان (نه آدم ها )...
-
دزد با شرف
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 10:19
من این جا اعلام می دارم که ای دزد مجسمه های تهران کاملاً با سلیقه ی هنریت موافقم و تمام مجسمه هایی که انتخاب کردی از بهترین مجسمه های شهر تهران بود . خیلی ها می گویند می رود این مجسمه ها را آب می کند ولی اصلاً موافق نیستم کسی که این همه خوش سلیقه بوده این کار را بکند . اگر من جایش بودم همه یشان را می گذاشتم توی اتاقم...
-
امید واهی
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 14:27
حالا بگذار زندگی کنم شاید روز های خوشی هم باشد!
-
می ترسم
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 00:48
ترس این که شاید من نباشم که زندگی می کند . دارم پرت می شوم به هر طرفی هر نوع نوشته ای هر نوع داستانی هر نوع سازی هر نوع شعری هر نوع دوستی هر نوع سیگاری هر نوع ش....ی هر نوع غذایی هر نوع... و هیچ زمین صفتی نیست من بچسبم حماقت بار است که وقتی زمین صفتت تصرف شد بنشینی منتظر بمانی فرشته ی سفیدپوش با اسب سفید شاخ دار می...
-
سفر مرا به باغ کودکیم برد...
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 10:31
در گوشه ای از این دنیا باغ بزرگی بود با درختان زیرفون و کاج های تیره رنگ و خانه ای قدیمی که دوستش داشتم . مهم نبود که آن خانه دور باشد یا نزدیک ُ مهم نبود که آن خانه گرمابخش گوشت و پوست و سرپناه من باشد یا نباشد . حالا که آن خانه به صورت رویا در آمده همین بس که لااقل برای پرکردن شب های من وجود داشته باشد . من دیگر آن...
-
فرار
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 10:23
نوعی ادبیات بد . نا سالم نیاز به فرار از خویشتن را به ما القل می کند . البته فرار در سفری به جستجوی افقهای گسترده تر ُ به جستجوی دامنه. ولی دامنه یافتنی نیست . فرار از خوشتن هرگز راه به جایی نبرده است... اگزوپری
-
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 23:52
کامی عمیق لازم است ما زندگیمان را چس دود می کنیم...
-
مفلوکستان
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 23:51
وقتش شده تنم را روغن بمالم برای داستانی که لا به لای سفارش ها و جمع کردن های میز ها می نویسم عاشقانه ای که آدم هایش را دارم آماده می کنم تا آخر داستان مفلوک شوند...
-
حس درک
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 00:28
باید اقرار کنم که پس از سال ها لحظاتی حس کردم دارم درک می شوم . مثلاْ چیزی شبیه این بود که بعد از مدتی طولانی دوباره مزه ی انبه ی تازه ی هندی را چشیده باشی... حسی غریب بود . حس های غریب قابل گفتن نیست...
-
آآآآآآآآآآآآآآخ
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 00:20
امروز در طی یک حرکت انتحاری کافه های تمدن گندم وینو بسته شد! ما حسابی ترسیده بودیم زیر سیگاری ها را زیر کیسه های انبار قایم کردم و کافه ی بی موزیک داشت توی سرم کوبیده می شد. حتی ساز هایمان را سر میز ها گذاشتیم که مثلاْ مال ما نیست مال مشتری هاست! که فریبا آمد و من نشناختم . او شناخت چون تمام وقت زل زده توی صورتم بغض...
-
جهانی که انفاقی نیست
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 12:09
واقعیت دهشتناک عدم احتمال در کافه به شدت زنده است . وقتی مجبور هستم آمار تمام میز ها را داشته باشم می فهمم که تیپ آدم های میز ها عوض نمی شود برای همین تمام میز ها را نامگذاری کردیم میز معصیت که دو نفره است و آدم هایی که می آیند از حرکاتشان معلوم است امشب چه کاره هستند. میز panic هم دو نفره است عاشق هایی که ترجیح می...
-
باز هم
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 16:06
تقدیم به دانشکده و تمام داستان دوستان: vetepisodes.blogfa.com
-
بالاخره از جنگل های بلوط برگشتم!
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 00:34
وقتی چندین روز توی طبیعت سرگردانم عاشق این قسمتم! ۱۰ کیلومتر مانده به تهران: - امروز چندمه؟ چند شنبه اس؟
-
مارگاریت
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 13:08
برادر مارگاریت مدت کوتاهی به رو به رویش خیره شد . چشم هایش تار شد. هیچ کس چیزی نگفت. فرد دایره ی دیگری روی خاک کشید و بعد با لگد خرابش کرد. بالاخره برادر مارگاریت گفت: راحت شد. هیچ کس تقصیر نداره . اون دلش شکسته بود. .... قند در هندوانه ریچارد براتیگان شاید این داستان را باز نویسی کردم این بار از زبان مارگاریت . که...
-
حرف آخر
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 21:50
و دیگر بین ما سکوت حرف خواهد زد و من تا ابد هم حرف تو خواهم بود... خواستم تمامش کنم شروع شد بی دلیل ترین کار عالم ع ش ق و ر ز ی د ن
-
بد سیگاری پیر
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 12:44
واقعاْ دیگر نا امید شده ام کلی تلاش کردم داستانی برای وطنم بنویسم مجوز نگرفت . داستانی را برای اطرافیان می نوشتم که دوستش نداشتند . داستان هایم را در گودریدز گذاشتم فیلتر شد . قدیم ها وبلاگ پر مخاطبم حروم زاده کوچولو را داشتم فیلتر شد . داستان را برای دانشکده ام نوشتم همه فکر کردند چه چیز هایی را که نمی گویم!!! در...
-
دهشتناک دوست داشتنی
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 21:13
داشتم تو 20 گیگ موزیک های منتخبم می گشتم که یک هو پیداش کردم . چرا و چطوری این یکی رو از دستم در درفته بود پاک کنم نمی فهمم . ناباورانه روش کلیک کردن هنوز داشت می خواند و من می زدم! و چه چیزی هم مونده بود . البته این ظاهراً تو پارت تایم استودیو بود و فقط همین قسمت را رسیدیم بر داریم... سه روزه مداوم گوش می دهم خیال می...
-
گلی که لقد نشده!
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 15:48
بعد از سی و اندی سال بالاخره زمستان را بهار کردیم! تبریک!
-
داستان آن دسته که به خودکفایی رسیدند!
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 23:14
خودشان می زدند خودشان هم می رقصیدند! پ.ن : ۱. هر گونه منظور سیاسی را تکذیب می کنم . ۲. در نسخه ی دیگری از این دسته تقل شده گور بابای بقیه و جامعه جهانی و اینا... بیا وسط که مردود می باشد!
-
دراز است و غلندر پیداست
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 23:40
ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ش ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن...
-
ولن
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 23:24
شب ولنتاین که به خانه آمد . کیفش پر از هدیه ی قلب بود ولی قلبش خالی بود . شاید هرز بود... شاید؟