این دیگر چه وضعی است سیخ و کباب در دست که نمی شود وضع حمل کرد هی مواظبی کدام ممکن است بسوزد حواست به بچه که نیست... :((
یک روز تمام نوشته های قبلی را پاره کردم و تازه دوباره پیرنگ داستان را نوشتم حالا هم مجبورم فردا بروم سر این کار کذا و باید الکی ذهنم را مشغولش کنم هزارتا دردسر دیگر دارم من این جا غر نزنم به کی غر بزنم تازه خاله ی ژورنالیست هم همه اش زنگ می زند هولم می کند! دارم دوباره غاطی می کنم پس کی باید وقت کنم ادای نویسنده ها را به عنوان شغل اصلی در بیاورم؟...
پ . ن : چه قدر خوبه آدم همین جوری غر می زنه حال می ده! من که کسی رو ندارم غر هامو گوش کنه خوبه این جا هست!...
اه انگار دارم بلند بلند فکر می کنم...
زمینی ها خیلی از این کارهای مهیج سردر نمی آورند . کارهایی که اصلاْ نمی توانی خودت را توجیه کنی که چرا انجامشان می دهی و کسی هم قادر به این کار نیست...
باز هم کوه خون پایین می آید و باز هم دعوت هفته ی پیش را می کنم...