چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

مارگاریت

برادر مارگاریت مدت کوتاهی به رو به رویش خیره شد . چشم هایش تار شد. هیچ کس چیزی نگفت. فرد دایره ی دیگری روی خاک کشید   و بعد با لگد خرابش کرد.

بالاخره برادر مارگاریت گفت: راحت شد. هیچ کس تقصیر نداره . اون دلش شکسته بود.

....


قند در هندوانه ریچارد براتیگان


شاید این داستان را باز نویسی کردم این بار از زبان مارگاریت . که چرا می رود کارگاه فراموش شده با اشیا ویسکی می سازد . گه چرا می آید در خانه و بعد می رود . که چرا خودش را با روسری آبی دار می زند و او فقط از توی مجسمه ی آیینه ها می بیند و بعد با خیال راحت می آید برادرش را صدا می کند فرد را هم ...

جالب است حتی جرات می کند در داستان خودش را تبرئه کند ! 


راحت شد. هیچ کس تقصیر نداره . اون دلش شکسته بود.

نظرات 3 + ارسال نظر
سونیا یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

راوی بعضی داستانا اگه عوض بشه کل داستان تغییر می کنه و جالبه که چه طور دو تا آدم می تونند یه اتفاقو ان قدر متفاوت تعریف کنند!و هر کدوم را هم که بخونی حق را به همون راوی می دی! دوست داشتم عقاید یک دلقک را از زبون ماری هم می خوندم ببینم بازم حق را به هانس می دم؟!
قند در هندوانه را نخوندم،به نظر جالب میاد باید جزو ذخیره عیدم بذارمش!

امیدوارم بتونی باهاش ارتباط برقرار کنی . کمتر کسی تونسته!
من که عاشقشم . قند در هندوانه یکی از بهترین هاست بدون شک!

BaRan دوشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

تازه قزل آلای پیر هم که موقع ساختن مقبره خیره نگاه می کند به ...(همان که اسمی برایش نداریم) چند ساعت قبلش نشسته بوده پای حرفهای مارگاریت و روسری آبیش و روبان موهایش که در مجسمه ی آیینه ها دیده نشد و...
گمانم مارگاریت به ماهی پیر اهل iDeath گفته بوده میخواهد روزی دفن شود که "او" عاشقش است: پنجشنبه های سیاه و بی صدا .
مارگاریت نمیدانست کارگاه فراموش شده و وسایلش محکومند به فراموشی... همه ی آن هایی رو هم که جمعشان کرده بود پشت آجرهای سیاه و بی صدا فراموش میشوند...شدند...
خلاصه اینکه چشمهای خیره ی قزل آلای پیر زیادی میدانند.
تقصیر پائولین یا دختر فانوس به دست نبود فقط ! دلش شکسته بود این را میشد از کفشهای پاشنه بلند کسی, در رقص والس شبانه ای بی صدا ,خواند...

چی بگم برایم ثقیل است که قبول کنم بگوید ذلش شکسته بود فقط همین!

سونیا یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ق.ظ

خوندمش، به نظرم همه آدمای کتاب غیر از مارگاریت بی رحم بودند، تنها کسی که از مرگ مارگاریت متاثر شد پائولین بود، به نظرم حتی برادر مارگاریت هم اون طور که باید متاثر نشد!
تازه حتی پائولین هم از خودکشی inboll و دارو دسته اش متاثر نشد و با بی رحمی گذاشت آخرین صحنه ای که inboll ببینه جارو شدن خون هاش از رو زمین باشه! واقعا مگه چارلی و بقیه چی از ideath می دونستند؟!
به نظرم تا همین جا هم معلومه که مارگاریت چرا به کارگاه فراموش شده میرفت وبه کلبه بی اسم می رفت و نا امیدانه در می زد. به هر حال از دست این آدمای بی احساس راحت شد! شاید این جوری براش بهتر باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد