پاشو برویم ساز من دیگر هیچ چنگی به دل نمی زند این جا . دمقیم و حال کوه و بستان نداریم پاشو برویم دور خیلی دور . آن جا که از صدایمان همسایه ای ننالد...
اگر طاقت بیاوری میرویم با هم پیش پلانکتون ها * هم صدا می شویم دعوتمان کرده اند فقط دوام بیاور این روز ها را...
* بند پلانکتون
آهای آدم فضایی های سیاره ی من ! این ها را باید نجات بدهیم این ها بیشتر از کشتن تمام خودشان اسلحه دارند...
همان رنگ و همان روی ،
همان برگ و همان بار .
همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز ،
همان شرم و همان ناز .
همان برگ سپید به مَثَل ژاله ی ژاله به مَثَل اشک نگونسار ،
همان جلوه و رخسار .
....
هم از دور ببینش .
به منظر بنشان و به نظاره بنشینش .
ولی قصه ز امید هوایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش .
مبویش .
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند .
مبر دست به سویش .
که در دست تو جز کاغذ رنگین ، ورقی چند نماند .