چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

می ترسم

ترس این که شاید من نباشم که زندگی می کند . دارم پرت می شوم به هر طرفی هر نوع نوشته ای هر نوع داستانی هر نوع سازی هر نوع شعری هر نوع دوستی هر نوع سیگاری هر نوع ش....ی هر نوع غذایی هر نوع...

و هیچ زمین صفتی نیست من بچسبم حماقت بار است که وقتی زمین صفتت تصرف شد بنشینی منتظر بمانی فرشته ی سفیدپوش با اسب سفید شاخ دار می آید و تو را... توی در به در شده ات را نجات می دهد...

ولی این اتفاقی است که افتاده حماقت...

شاید من دیگر نباشد این مرگ غم انگیزی است...

سفر مرا به باغ کودکیم برد...

در گوشه ای از این دنیا باغ بزرگی بود با درختان زیرفون و کاج های تیره رنگ و خانه ای قدیمی که دوستش داشتم . مهم نبود که آن خانه دور باشد یا نزدیک ُ مهم نبود که آن خانه گرمابخش گوشت و پوست و سرپناه من باشد یا نباشد . حالا که آن خانه به صورت رویا در آمده همین بس که لااقل برای پرکردن شب های من وجود داشته باشد . من دیگر آن پیکر فرو افتاده بر ماسه ها نبودم ، این طرف می رفتم آن طرف می رفتم ، دوباره کودک همان خانه شده بودم ، با تمام خاطراتش ، با بوهایش ، با خنکی راهرو هایش ، و با تمام سر و صدایی که بدان جا روح می داد.


آنتوان دو سنت اگزوپری

فرار

نوعی ادبیات بد . نا سالم نیاز به فرار از خویشتن را به ما القل می کند . البته فرار در سفری به جستجوی افقهای گسترده تر ُ به جستجوی دامنه. ولی دامنه یافتنی نیست . فرار از خوشتن هرگز راه به جایی نبرده است...


اگزوپری

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

کامی عمیق لازم است ما زندگیمان را چس دود می کنیم...

مفلوکستان

وقتش شده تنم را روغن بمالم برای داستانی که لا به لای سفارش ها و جمع کردن های میز ها می نویسم عاشقانه ای که آدم هایش را دارم آماده می کنم تا آخر داستان مفلوک شوند...