توی کافه داد و بیداد می کنیم می رویم بیرون همدیگر را بغل می کنیم می خندیم و می رویم مهمونی!
- راستی چرا ما با هم دعوا کردیم؟
- مجبوریم
- چرا ؟
- چون من می ترسم
- از چی ؟
- می ترسم بفهمند ازشون نیستیم . چهار ماه می گذرد فقط ماچ و بوسه دیدن!
- آره ُ مجبوریم . راستی وقتی داد می زدی خیلی بامزه بودی می خواستم بغلت کنم گازت بگیرم ...
- ای وای دوباره می شد همونی که می بینن هر روز که...
شب هایی که نمی خوابیم شب هایی که کنار هم نیستیم روز هایی که بی قراریم روز هایی است از هم دوریم . همه اش تقصیر محیط لعنتی است وگر نه پیوند می زدیم هم دیگر را به هم تا آخر عمر عضو هم می شدیم...
حساب نمی شود ساعت هایی که به صورتش زل می زنم ، ساعت هایی که در آغوشم هست به عمرم اضافه می شود مرا جاودان کن...
و هم فیها خالدون...