ترس این که شاید من نباشم که زندگی می کند . دارم پرت می شوم به هر طرفی هر نوع نوشته ای هر نوع داستانی هر نوع سازی هر نوع شعری هر نوع دوستی هر نوع سیگاری هر نوع ش....ی هر نوع غذایی هر نوع...
و هیچ زمین صفتی نیست من بچسبم حماقت بار است که وقتی زمین صفتت تصرف شد بنشینی منتظر بمانی فرشته ی سفیدپوش با اسب سفید شاخ دار می آید و تو را... توی در به در شده ات را نجات می دهد...
ولی این اتفاقی است که افتاده حماقت...
شاید من دیگر نباشد این مرگ غم انگیزی است...
اون تیکه که اگه واقعا فرشته سفید پوش بیاد!! تصورشم جالبه!
من و نرگس و BaRan و دختر خانواده و نارسیس و آقای فورد و خودم و چند تای دیگه که میخوان اسمی ازشون نبرم داریم با هم زندگی میکنیم نوبتیست بیشتر ... یک جور کنار آمدن منصفانه .. ترس هم ندارد اینکه "شاید" من نباشد که دارد زندگی میکند ... بیشتر "عادت "دارد که من نباشم که دارد زندگی میکند ..;)