چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

چرک نویس

چرک می نویسد و به او می گویند چرک نویس

هماتولوژی فضایی

هم اکنون میزان کوه خونم کم شده و به حد بحرانی رسیده خطر مرگ احساس می شود و الان می روم کوه . شاید جزوه های فارما را هم بردم ماجراجویی کنند...

کمک به خدا

حس می کنم کم کم خود خدا هم دارد حوصله اش از داستانم سر می رود و باید دست به یک کار بزرگ جذاب بزنم اگر مطابق تدبیر من شود تقدیر...


بله حافظ از این دوران ها کشیده که همچین شعری گفته...


یک فکری برای این جای خالی سنگین بکنم پرش کنم از آن حس ها که کمشان دارم این روز ها و تو را سبک تر می کنند!

جنگ ستارگان

برای روزی که سیاره یمان تصمیم گرفت به این جا حمله کند لیست سیاهی از چهره ی تمام آن ها که دیروز کتک می زدند در ذهنم حک کرده ام...

البته آدم فضایی ها چون از هیچ کس به واقع بدشان نمی آید نمی کشیمشان! فقط کمی ادبشان می کنیم مثلاً مجبورشان می کنیم بروند تمام آن هایی که زده اند را ببرند مسافرت با آن ها دوست شوند و از دلشان در بیاورند...

یا بروند درس فارماکولوژی تمام آن ها که زده اند را بخوانند بروند جای آن ها امتحان بدهند که این خیلی مجازات وحشیانه ای است!

مبارزه

مبازره امری دائمی است مبارزه باید وارد زندگی شود...


بخشی از بیانیه شماره 11 

جبر فضایی

امتحان پاتولوژی را برگه بعد برگه سفید بدهی...

بروی پیک نیک یکی از رو بنده هایت را به کسی بدهی که چند دقیقه بعد می گیرندش...

اعصابت خورد شود ار حراست ( جدیداْ با استخدام این ها باید بنویسیم گاردٍ در لباس جدید سرمه ای ظاهر شده) که دانشجو را داخل دانشگاه می زند و دستگیر می کند...

بعد بزنی از دانشگاه بیرون با عده ای و بعد کتکت بزنند و با بقیه بگیرندت و بعد فرار کنی...

با حالت نیمه بی هوش تو را به خانه برسانند...

با این حال با مادرت دعوا کنی در حدی که خودت را در اتاق حبس کنی(طبق معمول باید از خانه بزنی بیرون ولی چون قدرتش را نداری...)...

حالا در حالی که چشم هایت دو دو می زند باید این را تایپ کنی که:


درد جای خالی سنگینی که امروز کشیدم بیشتر از بقیه سخت بود!


چون آدم فضایی خلق شده ای و چاره ای نداری...