باید یک چیز جدید را شروع کرد!
فقط تا همین جایش را به من گفتند بقیه اش را نمی دانم!
چون چیز هایی که دارد تمام می شود خیلی شده اند!
آدم وقتی کارمند شود سردرد هم می گیرد . نگران چند گفت و گوی ساده اش هم می شود با آقای فلانی و بیساری . باید سر یک قران دو قران ها هم چانه بزند . باید دوستش را تهدید کند که برای لعنتیی چند از آن شکایت می کند . شب ها آن قدر خسته است که حال ندارد هیچ کاری بکند حتی وبلاگش را نگاه هم نمی کند . نگاهش به خیلی چیز ها علت ومعلولی می شود اگر آن کار را کرد این کار را بکنم! و .... . دیگر به بچه هایش نمی رسد و حتی خیلی وقت ها یادش می رود سه روز دیگر یکیشان وارد جامعه می شود .
آدم وقتی کارمند شود باید سردرد بگیرد!
خدایا پارتی گرفتی قبول
یه شب دو شب....
آخه یه ماه که مهمونی نمی گیرن!
عصر یک روز داغ تابستان !
پیپ بعد از افطار آدم را تا فضا می برد!