آرام آرام می لغزید روی نرمی بی پایان و نرم نرم رفقتند تا تا لای هم قفل شدند . سعی بود در درک تمام حجم بدون از دست دادن حتی یک میلی متر مربع و انتقال روحشان بهم . گرمای ملایم و خواب آلودگی فرحبخشِ آن هر دو را مست کرده بود چنان که داشتند کم کم روی هم تلو می خوردند . رفت وبرگشت های تلو تلو خورانه چنان می گفت که در هم غرق شده اند و دارند دست و پا می زنند که بیشتر غرق شوند. بعد از غرق شدن صفت همدیگر را فشردند طوری که بخواهند یکی شوند...
- راستی دقت کردی دستامون از ما آشنایی سریع تر و عمیق تری دارن؟
سلام محسن، خوبی؟ ببین من یه وبلاگ جدید ساختم که توی اون فقط کارهای گرافیکی خودم رو میذارم. آدرسش هم اینه:
http://golpesar7295.blogsky.com
ولی قسمت نظردهی نذاشتم فعلا، اگه نظری داشتی لطفا پیام بذار (از قسمت ارتباط با من که سمت راست گذاشتم).
شعری که گذاشتی (چنانت دوست...) خیلی قشنگه، مطالبتو خودنم خیلی خوب بود
مرسی موفق باشی