دست هایی سردی مرا امشب از هوش برد...
و شاید داشت درس دوست داشتن را کلمه به کلمه برایم دیکته می کرد...
از خود بی خود شده ام نمی خواهم بدانم پایانش چیست شاید چیزی هست...
شاید این لعنتی جور دیگری بشود...
شاید این فقط سردیی نبوده که مرا از هوش برده...
و شاید هم بوده همه چیز مبهم است باید صبر کرد امشب را تا فردا بیشتر از این چرت ننوشت...
- عفونتت داره از حاد بودن داره در میاد به سمت مزمن
بودن میره نگران کننده است...
- بله آقای دکتر درست مثل زندگیم...
متاسفانه در خانواده نمی گنجم هر چند سال هم که طول بکشد مجبورم نقشه ی فاصله ازشان بکشم امروز در پی نقشه ی کذا کاری را شروع کردم پول گاهی به معنی یک تغییر است با تمام بدی هایش
پنگوئن ها تنها مانده اند .