-
نماد هضم
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 22:51
قبل از رفتنش برای همه یمان کادو خریده توی اتاقش است... هنوز هیچ کس جرات ندارد برود توی اتاقش . فهمیدم فقط من نیستم که بغضم را نتوانستم هضم کنم ... شاید روزی که بازشان کنیم اعلام رسمیی است مبنی بر این که ما همگیمان همه ی سه نفره یمان بغضمان را هضم کردیم به امید این که این روز زود تر برسد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 11:05
همدمی نیست تا بگویم راز خلوتی نیست تا بگریم زار
-
مژده
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 01:32
دارم نطفه یک بچه را می گذارم... حتی این جایش هم کمی درد دارد! بس که تنبلم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 19:55
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
-
کلاژ
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 19:25
-
برف ٍ وسط مردادی توچالی (ذغال خوب برای کباب کردن و سوزاندن دل ها)
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 00:22
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 03:04
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 02:12
این همه روزی خوری در ملأ عام! غصه خوری هم روزه را باطل میکند!
-
مزیت مردی
شنبه 30 مردادماه سال 1389 23:28
از سری قانون های نانوشته ی کذاست لابد... مرد باید برود توی اتاق آخر شب یواشکی در را قفل کند و مواظب باشد به مقداری که در چشم هایش جا نیندازد اشک بریزد...
-
غر
شنبه 30 مردادماه سال 1389 22:59
فردا شبی است که شب که چشم هایت را می بندی دو برادرت رفته اند... بعد فردایش باید کلی فکر کنی حالا باید چه کسی را هر روز ببینم... توی فوت های برای خاموش کردن شمع تولدت نه حسین هست نه بهرنگ... خیلی خوب درک می کنی که از اول هم نمی خواستی به این دنیا بیایی!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 19:08
-
مکان
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 15:05
حسین کمابیش توی گوشم زمزمه کرد که بعد درس هم می رود استکبار بزرگ و... به به بعد از سربازی می خواهد برود آفریقا... سینا می خواهد برود نیوزلند همراه با صفا درسی هم بخواند... زهرا می رود فرانسه احتمالاْ... گلی آلمان می رود یک سال دیگر... نیوشا هم می رود آلمان پیش مادرش... و ... من این جا می مانم احتمالاْ . هیچ تعصب وطنی...
-
تفکراتی من باب جهان
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 14:57
فرق جهان اول و دوم و سوم این است که در جهان سوم عشق ها زوری هستند س** ها پولی اما در جهان دوم عشق ها پولی هستند س** ها زوری در جهان اول همه چیز پولی است سطل آشغال
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 23:45
چرا باید این همه تلاش کنم برای این که این بدبخت ها را روانه ی این جامعه کنم؟ اصلاْ هم توی این جا خیلی ها باشند که بخواهندشان. وقتی اخته شده باید به دکه های سطح شهر بروند چه طور زندگی کنند؟ لابد فردا صبح زود حروم زاده ای اخته شده به دکه های سطح شهر خواهد رفت کنار خیلی بچه های دیگر که اصلاْ دوست هایش به حساب نمی آیند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 15:22
-
فرشته یمان هم پیر شده!
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 14:31
این فرشته ی الهام من اصلاً گوشش بده کار نیست هر چی می گویم بگو این چیز جدید آیا همان است جواب نمی دهد می گویم بگو حداقل این چیز جدید کی می رسد!؟ جواب نمیدهد می گویم: بگو چه کار کنم برایش نمی گوید... و این شائبه هست که گوشش کر است. یا حداقل بسیار سنگین است مثل غول جادوی آن جوک* ! *در کی از جوک ها بالای هیجده سال آمده :...
-
مسأله
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 14:18
اصلاً نمی شود آدم بعضی مسایل شرعیش را از این آخوند ها بپرسد! مثلاً اگر کسی ناخواسته به این سیاره آمده باشد و هر روز هم مطلقاً قصد نکند که ده روز این جا بماند آیا باید هنوز هم نماز هایش را کامل بخواند و روزه بگیرد؟!
-
بازیافت
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 13:56
بالاخره باید امید داشت! روزی طرح بازیافت به طور وسیع حتی در کشور های جهان سومی به را خواهد افتاد... حالا باید خدا خدا کرد ما جزو زباله های خشک محسوب شویم نه تر!
-
الهام!
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 23:43
باید یک چیز جدید را شروع کرد! فقط تا همین جایش را به من گفتند بقیه اش را نمی دانم! چون چیز هایی که دارد تمام می شود خیلی شده اند!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 18:32
این خیلی سنگین بود جدا نوشتم به دوست دخترش هم کمتر می رسد آدم کارمند می شود باید سردرد بگیرد!
-
غر
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 18:30
آدم وقتی کارمند شود سردرد هم می گیرد . نگران چند گفت و گوی ساده اش هم می شود با آقای فلانی و بیساری . باید سر یک قران دو قران ها هم چانه بزند . باید دوستش را تهدید کند که برای لعنتیی چند از آن شکایت می کند . شب ها آن قدر خسته است که حال ندارد هیچ کاری بکند حتی وبلاگش را نگاه هم نمی کند . نگاهش به خیلی چیز ها علت...
-
خدا پارتی
شنبه 23 مردادماه سال 1389 21:41
خدایا پارتی گرفتی قبول یه شب دو شب.... آخه یه ماه که مهمونی نمی گیرن! عصر یک روز داغ تابستان !
-
از سری بهانه های بزرگ زندگی من
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 17:52
پیپ بعد از افطار آدم را تا فضا می برد!
-
اعترافات!
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:20
حالا که کمی برف ها کنار رفته دیدم چقدر انبوهی از ناگواری های ناشی از دوشنبه آن جا قایم شده بودند . گفتم برایشان این جا بنویسم تقصیر دیشبش بود که طوفان آمده بود و آتش سوزی بود و پر بود ار بلا ! بعد باید بگویم که آن ها هم تقصیر یکسری اتفاقات قبلش بوده که خودشان تقصیر یکسری اشتباهات قبل است و همین طور... ... آن کاری بابا...
-
موقعیت شغلی در خطر
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:07
جهانم پر شده از چیز هایی که حتی نوشتنشان برای خودم هم مهلک است!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 00:46
در چنین شب های بی فریاد رَس روزِ خوش در خواب باید دید و بَس
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:46
اگر ۵ تومن توی جیبم بود یک شب توی پناه گاه می خوابیدم اگر ۱۰ تومن بود دو شب و ... اگر تمام داراییم بود تا ۵ تومن آخرش آن جا می خوابیدم بعد می آمدم به جهنم ... هیچ چیز برای از دست دادن این جا نمانده!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:43
در طول یک شب همه چیز فاجعه می شود خوشی چه قدر زود می شکند... بعد همین شب مادر یک روز می شود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:38
از روی تو دل کندَنم آموخت، زمانه این دیده، از آن روست که خونابه فشان است دردا و دریغا که در این بازیِ خونین بازیچه ی ایام، دلِ آدمیان است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:38
داوود جلودار انجمن یک بار گفت : سریع ارتفاع زیاد کردن مثل بنگ می میونه... دو وقت این کارو نکن وقتی خیلی شادی وقتی خیلی ناراحتی... خیلی زیادی راست می گفت...