-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 23:37
از آن نگرانی های بی خودی است امشب که اصلاً بی خودی نیستن فقط نمی دانم برای چیست!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 15:58
چند روز پیش روز جهانی دوست بود!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 15:48
حس غریبی دارم که دلم ریاضت می خواهد حداقل یک ماه! دریا سر را نشانه کردم که بروم آن جا پیش پیرمرد گاودار کلبه دار زندگی کنم . یک کم هم چوپانی کنم همان گوسفند های کمش را و شب هم توی غار کوچکی که قبلاْ دوشب تویش خوابیدم بخوابم ... نه اینترنتی نه گوشیی نه حتی یک سیم برق!... حیف که دوباره هنوز دربند خانه ام تا آرزو هایم!...
-
میم مثل مادر گربه!
جمعه 15 مردادماه سال 1389 15:40
مادر بچه گربه ها یکی یکی دارد تلاش می کند بچه هایش از روی سقف دستشویی حیاط بیوفتند! داشتم فکر می کردم عجب مادر دانایی! دنیای بچه هایش را بزرگ می کند قبل از آن که برایشان کوچک شود!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 01:20
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 4 یک دیالوگ ساعت 3 شب بود که زنگ زد بیدارم کرد خمار خواب بودم انرژی ها همه رفته بود توی عضله ها و تو روز ته کشیده بود... - سلام دیوونه - سلام چیزی شده؟ - نه بابا..... یعنی..... - چیزی شده بگو مرجان .... - نه می خواستم بگم امروز از بهترین روزام بود... - همین؟ من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 00:54
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 3 یک روز دیگر چشم هایم را که باز کردم گیتار روی صندلی خوابیده بود و من روی زمین . خیلی جدی بهش سلام کردم چون امروز روز او بود می رفتم بعد از ماه ها پیش رفقایش... شاد و خوشحال داشت نگاهم می کرد . رفتم برش داشتم ببینم با این شاد و خوشحال بازیش چه می گوید... یک ربع...
-
من غرق لجه ی غم او مست آشنا شد!...
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 14:18
دوش دیوانه شدم **** مرا دید و بگفت: آه مگو ناله مکن داد مزن نعره مکش جامه مدر هیچ مگو . . . با تصرف و اضافات
-
۵ شهریور درست دو روز با ارسال اجباریم به زمین فاصله دارد ...
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 23:40
- سلام من صحبت می کنه ما ازتون یه درخواست داریم. - خیلی پر رویید رادارای ما شما رو رصد کردن بمب های هیدروژنی ما رو شما قفل شده... - هه هه هه ... - چرا می خندی ؟ - چون بمبای شما یه هیچ حام نیست چه برسه به تختمام! - مگه شمام تخم دارید؟ - آخه موجودی که تخم نداشته باشه به چه درد می خوره ؟ همه چیزو به کجاش حواله کنه؟ در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 02:02
داشتم فکر می کردم اگر خدا کمر به پایین را خلق نمی کرد چه قدر انسان ها فرق می کردند
-
یاد ایام
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 18:02
یادش به خیر وقتی هایی که تقویمم را با آسمان چک می کردم و یادم هست مقارنه ی بزرگ آن موقع ها (مقارنه ی مریخ زهره و مشتری) بود و من شیراز پشت بیست اینچی بودم و... یکهو یادم افتاد مقارنه ی مورد علاقه ام که به خودم سپرده بودم دو شب پیش بود: گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
-
پیر ِ مرد
شنبه 9 مردادماه سال 1389 20:24
دستش را روی لای مو های سفیدش می کند . روی صندلی نه نوییش نشسته دارد به آسمان زل می زند و ابر های سیاه و سفید در هوای نیمه بارانی یک جای خیلی دور از شهر دارند ورجه وورجه می کنند . آرام آرام تاب می خورد . وقتی همه ی هم سن و سال هایش دارند به نوه ها و نتیجه هایشان فکر می کنند . دارد به نوشته هایش فکر می کند و به بزرگ...
-
زنده!
شنبه 9 مردادماه سال 1389 20:05
نوعی زندگی است که تمام توانت را می گذاری تا هفته بگذرد آخر هفته بروی تفریح... البته این برای همه نوع زندگی اعم از مفرح . غیر مفرح جواب می دهد با تفریحات متفاوت...
-
فضایی هایی ها هیچ کتابی نخواهند داشت
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 16:26
گاهی فکر می کردم وقتی پیر شدم می نشینم یک کتاب حجیم در مورد محسن ها می نویسم ولی حالا فکر می کنم عبث است هیچ کس تا تجربه یشان نکند نمی داندشان یا نمی فهمدشان... تجربه هایی که خیلی هایشان را کمتر کسی بکند...
-
ترکیب دوتایی همین طوری
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:53
داشتم فکر می کردم اگر آمدیم و الان من همین طوری عروسی گرفتم . این همه آدمند که باید دعوت شوند یک سری پایشان را توی عروسی مختلط نمی گذارند . یک سری پایشان را توی عروسی غیر مختلط رقص دار نمی گذارند . یک سری پایشان را توی عروسیی که در آن آهنگ پخش شود نمی گذارند . یک سری پایشان را توی عروسیی که در آن آهنگ پخش نشود نمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:43
اگر کسی منتظر است که ادامه ی داستانم را بگذارم و فصل های بعدی را باز نویسی کنم باید بگویم انگیزه اش را ندارم! حد اقل حالا...
-
همین طوری
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:41
بحران هویت واقعاْ ترکیب جالبی است از دو کلمه شامل بحران و هویت ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:39
دستگاه نشان می دهد طی این دو سه ماه ۷ کیلو لاغر تر شده ام! آدم می تواند چندتایی از اندام ها بدن را هم از دست بدهد؟
-
بد تر
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:35
می شه همه چیزو فهمید بد تر شد...
-
لعنتی
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:32
سربازی لعنتی سربازی لعنتی ۲۷ روز دیگر ۱۸ ماه بهرنگ را از من می گیری؟ اصلاْ به بغض آدم مغروری مثل بهرنگ عادت ندارم ها می نشینم مثل آقا غوله ی آب فشان رنگین کمان به سر گریه می کنما... لعنتی ها نخبه کیه؟ کسی که سالی جندین فستیوال موزیک دعوت می شود و جلوی خروجش را گرفتید کسی که هر تابلویش را همین طوری اقلاْ ۲و۳ هزار دلار...
-
بی حال
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:36
روحیه ام می خواهد و قانوناْ حق دارد بحرانی شود ولی همه خسته اند از آن دو ماه و کسی حوصله ندارد! بنده خدا روحیه...
-
سری تکراری زندگی من
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:23
از آن اتفاق هایی است که یکهو توی زندگی من پشت سر هم می افتد! همه دارند خوش بخت می شوند و باید برای همه اجباراْ خوشحال باشم! پ. ن : یک کارت ویزیت صادر می کنم خوش بختی تضمینی هم اکنون به خوش بختیتان بیندیشید . فقط کافیست کاری کنید من کمی ازتان خوشم بیاید! درآمدش خیلی زیاد است حتی بیشتر از ساز زدن کنار خیابان!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:18
بیا کوله ی جای خالی را برداریم برویم بالای بلندترین جای شهرمان . تمام راه فکر را رها کنیم بگذاریم برود تا سیاره ی وطن از آن جا ما را ببیند بگوید بیچاره ها چه جای کوچکی گیر افتاده اند برود با هم وطنانمان مذاکره های بی فایده اش را بکند مبنی بر این که آن جا خیلی کوچک و بی ماموریت است و سرشان را شیره بمالد . بعد خیال را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:05
باید قبول کرد خیلی چیز ها توی هیچ نظریه ای نمی گنجند باید فبول کرد خیلی جیز ها وقتی خش برداشت دیگر بدرد نمی خورد باید قبول کرد خیلی چیز ها را وقتی توی تو رشد کرد دیگر از وطنش خارح نمی شود باید قبول کرد خیلی چیز ها حتی تغییر هم نمی کند حالا هی صبر کن زمان بگذرد باید قبول کرد خیلی چیز ها یک چیز است!
-
دلخوشی های کوچولو
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 22:08
تجربه ی این که برای اولین بار موهام اون قدر بلند شده که جلوی چشمامو بگیره فالوده بستنی! (نمونه ی بارز و موفق گنجاندن سنت در قالب تجدد که من را همیشه امیدوار می کند) جایی صبح بعد از خواب! PES بازی کردن با عباس توی انبار کافه به منظور راحت شدن اعصابش! آب دادن باغچه های حیاط و از سر شلنگ آب خوردن مربیگری زندگی علی طبا!...
-
اندر شرح وقایع توپولوفیه!
شنبه 2 مردادماه سال 1389 14:32
توی این توپولوف سواری های اخیر که سازم آمده بود همراهم یاد دورانی افتادم که وقتی هواپیما تیک آف یا لندینگ داشت نگران می شدم . ساز من خوب اطلاع دارد که هم اکنون همچین بدم هم نمی آید اتفاقی بیوفتد و ... چیز زیادی برای از دست دادن وجود ندارد... یک اتفاق دیگر این بود که آقایان حفاظت پرواز وقتی پشت دستگاه عکس سازم را می...
-
یعنی این جا بنویسم منوی تکراری آخر هفته؟
شنبه 2 مردادماه سال 1389 14:24
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مردادماه سال 1389 14:18
یک چلنگر می خواهم در ارتباط با مامانم -مامان شام چی داریم؟ - املت داریم... چ : می گوید برو یک املت برای خودت بزن و کوفت کن! - کجا می ری محسن؟ چ: داری می چه فسادی به پا کنی؟ - محسن دیر نیا خونه چ: هر وقت من زنگ زدم بی برو برگرد خونه ای! - این مسافرت رو تو با کی می ری؟ چ : چند تا از دوست دختراتو می بری ... همه اش تقصیر...
-
د و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و و ر تر
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:40
شاید خیلی دور نبودم . دور می خواهم دورتر از خیلی جا ها که سربازی (لعنتی) نمی گذارد بروم جنگل های آمازان که شاید دیگر نفس های آخرش است یا قطب که دارد از روی نقشه می رود یا شاید باز میسوری که معابدش دارد زیر طرح توریسم از بین می رود یا جنگل های بنگلوری که دارد حیواناتش آواره می شوند (راستی شاید بچه ی فیلی که با او دو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 17:49
شکوهِ گنبد نیلوفری، از آن سبب است که دستِ خلق به دامان آسمان نرسد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 16:27
پاشو برویم ساز من دیگر هیچ چنگی به دل نمی زند این جا . دمقیم و حال کوه و بستان نداریم پاشو برویم دور خیلی دور . آن جا که از صدایمان همسایه ای ننالد... اگر طاقت بیاوری میرویم با هم پیش پلانکتون ها * هم صدا می شویم دعوتمان کرده اند فقط دوام بیاور این روز ها را... * بند پلانکتون