-
گزارش
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 15:32
آهای آدم فضایی های سیاره ی من ! این ها را باید نجات بدهیم این ها بیشتر از کشتن تمام خودشان اسلحه دارند...
-
اخوانیات
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 12:42
همان رنگ و همان روی ، همان برگ و همان بار . همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز ، همان شرم و همان ناز . همان برگ سپید به مَثَل ژاله ی ژاله به مَثَل اشک نگونسار ، همان جلوه و رخسار . .... هم از دور ببینش . به منظر بنشان و به نظاره بنشینش . ولی قصه ز امید هوایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش . مبویش . که او بوی چنین قصه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 10:58
پایان! یک بچه ای پرسید: حالا خوشبخت شد؟(خوشبختش کردی؟) - خفه شو پایان!
-
حروم زاده ی تحت کفالت جزئی!
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 23:50
خودم را کشتم این قدرش را تایپ کردم . روز هایش پشت سر هم نیست خیلی اتفاق ها را هم فاکتور گرفتم امیدوارم خود خواننده بفهمد: ۱ Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یک روز چشم هایم را که باز کردم مثل این بود که با این چسب های همه کاره به زمین چسبیده ام . خواب های عمیق دوست داشتنی . از آن ها که وقتی بیدار...
-
ترویج فرهنگ به سبک صدا و سیما
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 22:30
امشب یک آقاهه در مورد سریال های خارجی (به قول او محصولات فرهنگی!) صحبت می کرد که توی آن بیش از ۲۰ با از عبارت «رابطه ی جنسی» استفاده کرد! معلوم می شود دقیقاْ به کجای سریال ها دقت کرده و باید بکنیم!
-
منحرف!
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 21:45
خدا فردا شب آخر یکی از داستان هایش را می نویسد . کلمه ی مخوف پایان را در انتهایش می گذارد. درست مثل داستان های سنتی بچگی هایمان می گوید : و او با خوشبختی در کنار او زندگی کرد. فقط احتمالاْ یک مشکل با یک شخصیت داستان دارد که وسط زمین و هوا ولش کرده و احتمالاْ وقتی در یک مصاحبه ی مطبوعاتی بپرسند . می گوید : شخصیت...
-
بیست سوالی این روز ها
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 21:40
ببخشید نسبت شما با عروس چیه؟!
-
ه ن و ز
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 21:38
هنوز خیلی کسی نمی داند چرا می روم آن گوشه ی آشپزخانه ی کافه می نشینم هنوز خیلی کسی نمی داند آن جا توی هشت و نیم سابق یک مبل بوده و هنوز خیلی کسی نمی داند چرا دوباره حسابی دست به گیتار شده ام و هنوز خیلی کسی نمی داند که هنوز خیلی کسی نمی داند....
-
همسر نازنین
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 21:20
امروز در حادثه ای فهمیدم برایم یک داستان قشنگ از یک دختر قشنگ جذاب تر است! این بود که چند ساعتی به انتخاب همسر مشغول بودم : ابله داستایوسکی خیلی خوب بود زیاد بود گاهی حوصله ام را سر می برد می شوم زن زیادی... کتاب های ونه گات هم که کلا زن زندگی نیستند خیلی بی ادبند اکثراْ و زیادی جذابند... می دانید چه قدر داستان بود که...
-
مردی که خیلی وقت ها اول می شود و گم بود...
شنبه 26 تیرماه سال 1389 21:45
بعد از یک شب خوابیدن توی ۳۰۰۰ و سرمای عجیبش توی این موقع بعد از قله و تمام تپه های سبز مخملی و علف های بلندی که تمام وقت با باد بوگی می رقصیدند رسیدند دم چشمه که دیدش نشسته بود تنها و داشت توی آب سرد چشمه شنا می کرد . کار هایی کرده بود که هیچ هیچ حرفی با هم نداشتند ساکت کنار هم نشستند به ده سبز زیر پایشان نگاه کردند...
-
گرگم به هوای زندگی
شنبه 26 تیرماه سال 1389 12:12
خودم هم از زندگیم جا مانده ام! دو روز مانده نه لباس دارم نه شلوار نه کفش ! تمرین شروط باخته ام را نکرده ام و مهمتر این که با خودم هم کنار نیامده ام!... شاید امشب وبلاگم به زندگی برسد اگر امروز من بهش رسیدم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 18:46
روز ها و اتفاق ها پشت سر هم می آیند و وبلاگم از آن ها جا مانده... پ.ن: یادم باشد وقتی برگشتم در مورد از قله تا بهشت سرما زده بنویسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 18:45
خیلی هیجان انگیز است با این همه شخصیت می روی دماوند . همه یشان را گذاشتم توی کیفم مطمئن می شوم جایشان امن است و دفتر داستانم تا نمی خورد . به بابا می گویم من آماده ام برویم!...
-
دو روز پاپیونی
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 23:45
تازه رسیده ام خسته ام و فلاکت کشیده ام ولی دیدم گیر کرده توی گلویم که این دیالوگ را بنویسم: - من هنوز زنده ام حروم زاده ها! :)
-
جست و جو
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 13:32
احتمال بازنگشتن دارد بدون آمادگی... ولی همین امروز می روم باید خیلی ها را پیدا کنم مرد دوم آقای چرتکه و.... طولانی ترین راه ممکن را می روم تا همه را پیدا کنم... شاید بعد از قله وقتی به بهشت آلبالو ها رسیدم دوباره کلی آدم باشیم که از هیچ چیز حالشان بهم نمی خورد... امیدوارم
-
John Steinbeck
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 02:36
"When two people meet, each one is changed by the other so you've got two new people."
-
مشابهت دارد زندگی ما دو نفر
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 23:54
گاهی وقت ها تو جلو رفته ای گاهی من اندک اوقاتی که همزمانیم می خواهم پرواز کنم و این را خوب می دانی ولی بقیه ی اوقات از تو دلخورم و بیشتر از تو از خودم بعضی اوقات نه من می دانم و نه تو که کی این بازی جلو و عقب روی ما تمام می شود گاهی من مجبورم سرعتم را کم کنم تا تو برسی و گاهی مجبورم سرعت تو را کم کنم در این روز های...
-
چشم گیر...
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 21:09
زن زیبای برادرم ژانر : mood
-
یک اثر
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 21:01
گفتم برای اندک مخاطب های وبلاگ جذابیت جدیدی ایجاد کرده باشم هم چشم هایشان را به عکس های عکاسان جدید و قدیم آشنا کرده باشم این موضوع را به عناوین وبلاگ اضافه کردم نام عکس : توهم برف ژانر: street برف می آید .. حتی در شهر ما هم برف می آید...می آید ؟!!! . نه نمی آید که اگر می آمد چتر را به زیر پایم له می کردم
-
حروم زاده ای که برایش و فقط برای او و خوشبختیش چاپ شد...
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 15:59
البته خیلی دست کاری شد و حسابی خراب تر از این شد ولی متن اصلی این است: Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باید بگویم ما ( من و سمانه ) متاسفانه شباهت های بسیاری به هم داشتیم و این خیلی وحشتناک است ! چون باعث شده بود به طرز وحشتناک تری از درون من خبر داشته باشد . این طوری می توانست از بدی های من خبر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 15:57
بالاخره و متاسفانه با یک نوشته ضعیف در شماره ی ۳ همشهری داستان چاپ شدم شیرینی هم می دهم موقع چاپ... حیف که داستان درست و حسابیی نیست ولی مربوط می شود به اتفاق ناچاراْ خوشحال کننده ی این روز و سین...
-
فسخ معامله
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 12:09
همه ی آن چه نباید را انجام دادم در این آخر هفته . همه ی آنچه نمی توانم بنویسم: .......................................................................................................................................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 22:39
بابا خیلی راحت با تمام برنامه های خوشگذرانی این هفته موافقت کرد در حدی که من را متعجب کرده بود بعد که دید وضعیت این است گفت : بلکه از آن خبری که « باید الزاماْ از آن خوشحال شوی فرار کنی»... خیلی خوب گفت و این خبر که من به به درستی «باید از آن خوشحال باشم» را روز های متوالی است در خودم نگه داشته ام بابا که خبر دارد فکر...
-
شور مست
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 15:08
کارم کشیده به جایی که بگردم دنبال تور های کوه نوردی برای اعتیادم چون نتها کوه رفتن برایم هنوز ممنوع است... فردا دریا چه ی شورمست مرا دعوت کرده با جمعی برویم پیشش و غروب های سهمگینمان را مزه دار کنیم . از اسمش که خیلی خوشم می آید!... پ.ن: وقتی بعدش هم برنامه باغ چه ی دماوند با استخر تگری اش را جور کردم کاملاً به خودم...
-
اختاپوس جنایت کار!
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 00:12
من اگر دستم به این اختاپوس پیش بینی کننده برسد . نه اصلاْ هم نمی خواهم برای بگوید مثالْ پولدار می شوم یا نه یا زنم (شاید زن هایم) چه کسانی هستند می خواهم بکشمش! پس فردا بلند شد گفت می خواهد جنگ شود اصلاْ اگر همه چیز را بگوید چه قدر زندگی لوس می شود... می کشکمش!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 00:09
همه بهش سلام کنید. بچه ی ناخواسته ی من که کسی نمی خواهدش قیم می خواهد... (کسی که تایپش کند!)
-
حماقت
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 00:07
در شهری که مردانش عصا از کور می دزدند من ا ح م ق ا ن ه ...
-
زایمان در وقت اضافه
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 00:40
بعد از یک روز کاری خسته کننده: نفس عمیق بکش... نفس عمیق بکش... آهان آفرین زور بزن دیگه آخراشه! دارم سرشو می بینم دستشم بیرون اومد دیگه چیزی نمونده!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 11:10
چشم تو بود میوه ممنوع *** وما روزی از این دسیسه خبردار می شویم
-
میلیونر کوربخت
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 00:18
ولی این را می گویم که یک کتاب راز می نویسم و با آن میلیونر می شوم . مضمون کتاب هم این است از هر چه فرار کنی دنبالت میکند حتی اگر یک موقع بخواهیش آن وقت در می رود. گرگم به هوا با مسخره بازی اعصاب خورد کن اسم خوبی برای کتاب است.